من امروز فقط یک کار نا تمام دارم و آن اینستکه مجبور نیستم شرایط را آنگونه که هستند بپذیرم، من باید ، من بایدوباید با تمام نیرو وتوان ام سعی کنم شرایط را به نفع خودم تغییر دهم . آری دیگر هرگز به کسی اجازه نخواهم داد که با من چون یک عروسک رفتار کند .
آنچه که امروزفهمیده ام ،این است که راه زندگی ی گذشته من با رسیدن به این دیوارعظیم حق کشی ها و زن کشی ها به پایان رسیده است و هیچ چیز به غیر از آخرین پرواز من از بلندای این دیوار نمی تواند مرابه زیبایی های زندگی پیوند بزند .
دیگر مثل گذشته با ترس از بدتر شدن شرایط موجود زندگی نخواهم کرد، آخر مگر چیزی هم مانده است که از دست بدهم .
این مهمترین چیزی است که من امروز فهمیده ام و آن اینکه این سرنوشت حق من نیست و من خود می توانم سرنوشت سازباشم ، این تقدیری بوده است که دیگران برایم رقم زده بودند و من بیهوده و از سر ترس و بزدلی آن را پذیرفته ام .
اما دیگر با گوشت وپوستم دریافته ام که ارزش هر انسانی به اندازه ی اعمال ،انتظارات ، افکار و آرزوها و فعالیت های او می باشد .
وقتی نگاه می کنم و این همه تغییر را در اطراف ام می بینم ، آری تغییر در روز و شب و ماه و سال ، آخر چطور این همه تغییر و تحول و دگرگونی را در اطرافم نمی دیدم ؟ آری من ذره ای هستم از هستی و کائنات، اما دریافته ام که اگر چه ذره ام اما هستم و هر ذره ای چه بخواهد و چه نخواهد محکوم به تغیر و تحول است .
اصلا مگر نمی گویند،، زندگی هدیه ای است گرانبها که فقط یک بار به انسان ارزانی می شود و این ما هستیم که باید بیاموزیم چگونه از آن لذت ببریم،، !!؟
آیا قسمت من از آن کبوتر شانس بر بام زندگی ام ، می بایست فقط گذر زمان باشد و از دست دادن روز ها و ماه ها و سال های زندگی ی پوچ و تو خالی ام، آیا این شانس نمی بایست در راه شاد بودن و شاد زیستن و شاد مردن خرج می شد ؟
نه ، دیگر حتی لحظه ای دراین فرصت بی تکرار ، روزهای غم انگیزم را تکرار نخواهم کرد ، دیگر با ترس از حرف وحدیث دیگران زندگی نخواهم کرد . آخر دیگر لبریز از تنهایی ام ، آنقدر تنهایم که گاهی صدای خودم مرا به حیرت وامی دارد ،
با اینکه می دانم برای رهایی از این سکون وایستایی ، شانه هایم همچون اطلس اساطیری توان بار درد و رنج همه ی دنیا را دارد اما دیگر لحظه ای توان تحمل این پوچ بودن و صفرِ مطلق بودن را ندارم ، با اینکه پاهایم امروز برای رهاشدن از اینهمه ذلت استوار تر از همیشه می نماید ، اما برای رفتن به پیشواز فردایی چون امروز، نا توان تر و لرزان تر از همیشه است و با اینکه چشمانم برای دیدن زیبایی ها از همیشه درخشنده تر است،اما همان چشم ها میلی ندارند تا به تکرار صبح روز دیگری با تمام بی حاصلی اش باز شوند .
آری خداحاقظ ، تسلیم دیگران شدن، خداحافظ ، برای دیگران زندگی کردن،خداحافظ از شما یانی که برای خوشایندتان زیستم با خط مشی تان زندگی کردم و همه ی عمر حافظ منافع و مهمتر از همه آبرو و حیثت تان بودم .
آری خداحافظ ، ای نجابت های دروغین ، ای فداکاری های بیهوده و بی ارزش ، خداحافظ ای به باد دهندگان عمر و هویت من .
خداحافظ ای طالبان گوسفندان قربانی ، خدخداحافظ ای گرگ صفتان ،خداحافظ ای زخم های کهنه ای درد های آشنا .
خداحافظ ،خداحافظ ، خداحافظ، ای بی خدایان شیطان صفت .
وسلام بر شما زنان سر زمینم که با من تا ابدیت فریادمی زنید . فریاد فریاد فریاد می زنید
ما زنان زنده هستیم و میخواهیم چون
شما زند گی کنیم .
به همه زنان سرزمینم
رها
علی گزرسز
شاعر،ترانه سرا،تحلیلگر سیاسی