مهین دخت ایرانی
ما محکومیم به غم
این را از کجا فهمیدم؟
خب از آنجا که من یک ایرانی هستم
یک ایرانی که دوماه در سال حق شادی ندارد باید مشکی بپوشد نباید عروسی کند نباید تولد بگیرد
یک ایرانی که دوماه از سال را باید غرق در عزای عمومی باشد
در مدرسه سر صف نوحه بشنود
در ماشین نوحه بشنود
در خیابان نوحه بشنود
و روی در و دیوار بنویسد :”من سگ کوی حسینم”
من یک ایرانی هستم یک ایرانی محکوم به خود سگ پنداری یک ایرانی محکوم به عزا
گاهی این سوال برایم پیش می آید چرا عزایمان ماه ها یا روز هاست اما شادی هایمان نهایتا یک روز؟
چرا عزایمان عامی و شادی هایمان مخفی است؟
چرا میتوانیم در آن دوماه در خیابان دسته جمعی زار زار اشک بریزیم اما در اعیاد و روز های خوب نمیتوانیم دسته جمعی بخندیم یا برقصیم
من یک ایرانی هستم
آن قدر مرا در غم غرق کردند که عادی بودن را شادی میدانم!
آن قدر مرا محدود کرده اند که اگر به حقوق مسلم خود برسم آن را لطف میدانم
من یک ایرانی هستم
یک ایرانی غمگین
یک ایرانی کم توقع
یک ایرانی محکوم و محدود
آه ایران
چه به روزت آمده که یک ایرانی انقدر در آغوش تو غمگین است؟
کجاست امنیت و آرامش و استواری ات؟
در تمام تاریخ میدرخشی
اما اکنون چه کمرنگ و بی جان و بی دفاعی….
من یک ایرانی هستم
یک ایرانی که ایرانم را فقط در کتاب های تاریخ زیبا می یابم…