بررسی اشعار مولانا جلال الدین محمد بلخی شاعر و عارف نام آور فارسی زبان نشانگر شیفتگی ژرف و انس فراوان وی با آموزه های پیامبر گرامی اسلام است. مولوی در چندین جای مثنوی و دیوان شمس تصریح می کند که در بوستان عشق نبوی سیر کرده و آتش اشتیاق به نبی الرحمه آئینه دلش را چنان جلا داده است که حال و هوای جدید انفسی و آقاقی یافته است. اشعار مولانا قریب به اتفاق در فضای تازه ای سیر می کند و افق های جدیدی را می گشاید. به تعبیر دکتر عدالکریم سروش، هر غزل مولانا را که می خوانید یک حرف نو است . گویی در آن لحظه وارد یک فضای تازه شده است . اصلا به گذشته بر نمی گردد . در گذشته زندگی نمیکند . نو و رو به آینده . تر و تازه . … برای اینکه روح او در یک سیلان مطلق بوده است . سر غمناک نشدن هم همین است . مولوی این را به ما آموخته است.
اما انس و نزدیکی مولانا به پیامبر که نام او را نام جمله انبیا می داند، بیشتر از آنکه مرید و پیروی شریعت ماب را نمایان سازد، عاشقی را جلوه گر می کند که در جان پیامبر آویخته و با او یکی شده است. مولوی پیامبر را قیامتی توصیف می کند که با دریافت رمز و راز دعوت او ، جانش برانگیخته شده و انقلابی در درون وی پدید آمده است. از این منظر در ذات باری تعالی فانی شده است. مولوی مردمان معاصر پیامبر را سرزنش می کند که معنای درست دعوت پیامبر به حشر را درنیافته اند.
با زبان حال می گفتی بسی
کی ز محشر حشر را پرسد کسی
این تعبیر میزان بالای تاثیرپذیری مولانا از پیامبر را بازتاب می دهد که چشم های باطنی و قدرت درونی وی تحت رستاخیز وقوف به تعالیم پیامبر اسلام و تعمق در احولات و سیره وی متعالی شده است. در واقع غلط نیست اگر گفته شود که سیر تکاملی مولانا و ظهور اشعار برجسته و حلاوت بار او محصول تامل و تدبر و در هم آمیختگی با سنن نبوی است.
دکتر عبدالکریم سروش که در گسترش توجه به مولانا در زمانه حاضر نقش انکار ناشدنی دارد و بسیاری به لطف تلاش های وی و نکته سنجی های نوآورانه اش با مولانا مانوس شده اند، به خوبی در نظریه ” بسط تجربه نبوی” تشریح کرده است که مولانا تجربه ها و مکاشافاتی از جنس تاملات رسولانه را مشاهده کرده است.
مولوی در آثارش این دیدگاه شمس تبریزی را برجسته می سازد که وحی محدود به دوران پیامبر اسلام نیست و در هر زمانه ای آدمیان با جهد و تلاش می توانند به چنان مرحله ای برسند که چشم های باطنی شان باز شود و از طریق مراقبه و سلوک ابعاد جدیدی از تجربه های دینی را درک کنند و به معارف دینی اضافه کنند. در مناقب العارفین ذکر شده است که شمس تبریزی علمای عصر خود را در برخوردی انتقادی این چنین مورد خطاب قرار می دهد:
« تاکی بر زین بی اسب سوار گشته و در میدان مردان می تازید و تا کی به عصای دیگران به پا می روید؟ این سخنان که می گویید از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره ، سخنان مردم آن زمان است که هر یک در عهد خود به مسند مردمی نشسته بودند و از خود معانی می گفتند و چون مردان این عهد شمایید ، اسرار و سخنان شما کو؟ بعض کاتب وحی بودند و برخی محل وحی. اکنون جهد کن که هردو باشی هم محل وحی و هم کاتب وحی خود باشی.»
مولوی مثنوی را کتابی متاثر از قران و در رابطه طولی با آن توصیف می کند. در واقع وی مثنوی را تفسیری و جلوه ای از قران و تداوم وجودی آن می داند. در مقدمه دفتر اول مثنوی مدعی می شود:
« این کتاب مثنوی است، که اصولِ اصولِ اصول دین است. درباره ی کشف رازهای وصول به حقیقت و رسیدن به مرتبه ی یقین است. و دانش بزرگ خداوندی است. و راه روشن خداپرستی است. و آشکارترین برهان خداشناسی است. «روشنایی آن مانند فانوسی است که در آن چراغی باشد»، چراغی که روشن تر از بامدادان نور بیفشاند. این کتاب بهشت ِ دل است، چشمه ها و شاخسارانی دارد و از آن میان چشمه یی است که روندگان این راه به آن سلسبیل می گویند، و صاحبان مقامات و کرامات، این بهشت را برای ماندن و آسایش روح بهترین جای می دانند. نیکان در این بهشت می خورند و می نوشند و آزادگان از آن گشاده خاطر و شادمان می شوند. این کتاب چون رود نیل برای شکیبایان نوشیدنی گوارا، و برای فرعونیان و خداناشناسان رشک و حسرت است، چنان که در کلام خدا می خوانیم: «به آن بسیاری از کسان را گمراه می کند و بسیاری را به راه می آورد»، و این کتاب درمان سینه های دردمند است و زداینده ی زنگ های اندوه، و رازگشای قرآن و فراوان کننده ی روزی های معنوی، و موجب پاکسازی خوی آدمیان، «به شرط آنکه در دست پیام گزاران بزرگوار و نیکوکار باشد» که نگذارند «جز پاکان کسی بدان دست بزند» و بدانند که «این فرود آمده از سوی پروردگار جهانیان است» و «پیش از آن یا پس از آن هیچ سخن دیگری، آن را دگرگون یا منسوخ نخواهد کرد» و خداوند این کتاب را نگاه می دارد «و او بهترین نگه دارنده و از همه ی مهربانان نرم دل تر است».
مولوی در این مقدمه همانطور که اتحاد پیامبر اسلام با پرودگار عالم را بسان ریختن آب دریا در کوزه توصیف می کند، تولیدات خود در مثنوی را نیز در نهایت فرود آمده و شکل گرفته در پیوند خود با ذات اقدس الله می داند.
اما مولوی در رسیدن به این مرتبه خود را وامدار پیامبر اسلام می داند که قبله گاه توجه بسیاری از عارفان واصل و جویندگان قرب الهی است. پیامبر عشق به تعبیر دکتر سروش ، قران را آئینه ذهن پیامبر می داند و جای جای شعر هایش گواهی می دهند که تا چه میزان با قران مانوس بوده و از آن الهام گرفته است. درواقع مولوی مفسر برجسته قران است.
اما رسیدن به این جایگاه نشانگر آگاهی مولوی از اسرار الهی به میانجیگری پیامبر اسلام است. در واقع مولوی مسیر گشودن کلید راز های خلقت را از طریق درک اسرار پیامبر اسلام برای خود هموار کرده است. او اگر چه تاکیدات بسیار بر قران دارد اما از آن فراتر رفته و خود را با درک تجربه های معنوی پیامبر و مضامین نهفته در ظواهر آیات قران در آمیخته است.
این نگاه که با فروکاستن عقل و تاکید بر محدودیت های بسیار عقلانیت ابزاری بر شناخت باطنی و شهود تاکید می کند، اکتساب فضیلت و دریافتن روشنایی های عالم و برخورداری از ولایت معنوی را شروط رسیدن به قله ای ترسیم می کند تا خداوند در آنجا حاضر شود و جان سالک را گرمی ببخشد. مولوی اگرچه بر جهد و تلاش همیشگی سالک تاکید می کند و بر پا در رکاب داشتن آن اصرار دارد، اما در این جهد و تلاش،همنشینی و انس همیشگی با اولیای الهی و در صدر آنها پیامبر را ضروری بشمار می آورد.
پیامبر اسلام برای مولوی بسیار بزرگ بوده است و فراتر از نبوت و جنبه های شریعت اسلام، او عاشق پیامبر و شخصیت ویژه او بود. غور در آثار و احوالات مولانا این تصور را قوت می بخشد که وی مدعی کشف اسرار و رموز پیامبر بوده است. این اسرار برای مردم عادی نبوده و نخبگان و افراد خاصی را در بر می گرفته که مغز و درون مایه دعوت پیامبر اسلام را درک کرده و در درون خود پرورانده و در نهایت در زمانه خود این دعوت را به طریقی منتشر ساخته اند. غلط نیست اگر گفته شود مولانا خود را ادامه وجود انتشار یافته پیامبر گرامی اسلام می داند. مطالعه مثنوی و دیوان شمس نیز چنین حسی را به خواننده ای می دهد که با احولات و زندگی پیامبر گرانقدر اسلام آشنا است.
در زمانه ای که در آن زندگی می کنیم که در ان عقل بشری مسلط است، صحبت از شهود و عالم اسرار راحت نیست و درک آن غامض بوده و با تردید های بسیاری مواجه است. پرداختن به اینکه تا چه میزان می توان برای ادعا های شهودی و باطنی اعتبار قائل بود و یا مواجهه آنها با عقل چه الزاماتی دارد و آیا انها نفی کننده یکدیگر هستند ویا متعلق به ساحت های متفاوت یک هستی مشترک، از حوصله این یادداشت خارج است. آنچه در این نوشتار مورد تاکید است داعیه مولانا در وقوف به اسرار احمدی و غور در آنها با هدف پالایش درونی و اعتلای وجودی است. او صرفا پیامبر را از منظر فقهی نمی بیند و در سطح احکام شرعی دین اسلام متوقف نمی ماند، بلکه بالاتر می رود و شریک شدن در تجربه های دینی پیامبر را وجهه همت قرار می دهد.
در بینش مولانا ، حضرت محمد ابن عبدالله بیش از آنکه یک پیامبر به معنای موسس یک دین و یا شریعت باشد، سالک و جوینده برجسته راه حق است که چون قطب نمایی برای تقرب الهی و رسیدن به وادی ایمن می درخشد. مولانا می کوشید تا شریک تجربه های پیامبر و احوالات نیک درونی آن انسان بزرگ و دوران ساز شود. مولوی همنشینی با پیامبر در همه دوران زندگی اش را ضروری بر می شمرد و از اینرو در تمامی دفاتر شش گانه مثنوی ذکر پیامبر اسلام یا کلماتی منسوب به ایشان را آورده است.
شبفتگی مولانا به پیامبر را از زاویه ای می توان محصول شیفتگی وی به عشق دانست. در هندسه معرفتی مولانا عشق نقش کانونی و محوری دارد. غایت این عشق از دید مولانا فنای در خالق و وصل الهی است. دکتر عبدالکریم سروش به درستی توجه ویژه مولانا به پیامبر را ناظر به این می داند که از دید خالق مثنوی، محمد(ص) عین عشق است.
گر نبودی بحر عشق پاک را
کی وجودی دادمی افلاک را
با محمد بود عشق پاک جفت
بحر عشق او را خدا لولاک گفت
در نگاه مولانا خداوند خود را بر صورت مصطفی پیامبر آشکار ساخت و در واقع خداوند که بی صورت است در لحظه ای بر چهره پیامبر ظاهر شد و این ظهور در جاهای دیگری نیز ممکن است تا صورت بی صورت جلوه گر شود. شرط آن آماده شدن و فربه سازی درونی صورتی است که می خواهد تجلی گاه عشق الهی شود.
نوریست میان شعر احمر
از دیده و وهم و روح برتر
خواهی خود را بدو بدوزی
برخیز و حجاب نفس بردر
آن روح لطیف صورتی شد
با ابرو و چشم و رنگ اسمر
بنمود خدای بی چگونه
بر صورت مصطفی پیمبر
آن صورت او فنای صورت
وان نرگس او چو روز محشر
هر گه که به خلق بنگریدی
گشتی ز خدا گشاده صد در
چون صورت مصطفی فنا شد
عالم بگرفت الله اکبر
مولانا نرگس وجود پیامبر را بسان روز محشر و قیامت آفرین توصیف می کند. صورت مصطفی و تامل در آموزه های او و همنشینی با مکارم اخلاقی و حالات آفاق و انفسی آن وجود بزرگ باعث می شود تا صد ها در به روی انسان جویای روشنایی و حقیقت باز شود.
سخن پیرامون مولوی و درک از اسرار پیامبر و تجربه های دینی اش بسیار است و نیازمند مطالعه ها و ژرف کاوی های بیشتر است. مولانا بهره گیری از کرامات پیامبر گرامی اسلام را نیازمند وقوف به عوالم درونی وی می داند. قران از دید وی تنها آئینه و مدخلی برای اندیشه ها و تاملات پیامبر است. از اینرو زندگی مولانا جلوه عملی این توصیه است که از پوسته تعالیم پیامبر باید فراتر رفت و با عبور از مقتضیات زمانی و مکانی جوهره دعوت را دریافت و سپس یافته ها را به زبانی جدید و در فضایی تازه بازتولید کرد.