این جا ناکجا اباد است، در این جا وقاحت حرف اول را می زند. فرومایگی شجاعت است، پستی و پلشتی اعتبار است. در این جا همه از مسئول تا مجرم؛ از زندانی تا زندانبان به هرزه گی افتخار می کنند.
خدا نکند دهان کسی باز شود، از عالم تا عامی، همه کثافت از دهانشان می بارد و از آن مهم تر این که در این گونه سخن گفتن بر یک دیگر سبقت می گیرند، نیستید که ببینید چه لذتی می برند و با چه شوق و ذوقی رگبار ناسزا از دهانشان خارج می شود. در زمان خنده و گریه به یکدیگر ناسزا می گویند، خواهر، مادر، همسر و حتی، پدر و پسرشان از این ناسزا ها در امان نیستند.
می خندند و ناسزا می گویند، می گریند و ناسزا می گویند، در حال تفریح ناسزا می گویند، در حال بازی ناسزا می گویند. قهقهه می زنند و ناسزا می گویند، اشک می ریزند و ناسزا می گویند با صدای بلند ناسزا می گویند، غر می زنند و ناسزا می گویند.
زندانبانی که قصد تربیت دارد ناسزا می گوید، زندانی نیز برای این که نگویند کم آورده است ناسزا می گوید. با بیان ناسزا می خوابند، با سرودن ناسزا سر از متکای خود بر می دارند. هوشیارند و ناسزا می گویند، چرت می زنند و ناسزا می گویند، خوابند و ناسزا می گویند، هوشیارند و ناسزا می گویند.
در این جا فحاشی مثل نقل و نبات است. فاجعه این که حتی در رویاهایشان نیز به یکدیگر ناسزا می گویند. در داخل سلول ناسزا می گویند، در هواخوری ناسزا می گویند، در سینما ناسزا می گویند، در سالن ورزشی اگر می روند و می برندشان ناسزا می گویند. خلاصه این که در این جا ناسزا گویی قاعده است و خلافش استثناء که البته کمتر اتفاق می افتد.
در بیرون نیز ما همین گونه ایم. اما سعی داریم با زدن ماسکی بر چهره آن چه را که هستیم به نمایش نگذاریم، اما خدا آن روز را نیاورد که بدلیل بی دلیلی کمی ناراحت و عصبانی شویم و یا شادمان گردیم. باز آش همین آش و کاسه همان کاسه است چرا که آورده اند از کوزه همان برون تراود که در اوست؛ ما درونمان فاسد است که بیرونمان را نیز به فساد می کشاند.
باطنمان فاجعه است که فاجعه ی بیرونی را به ارمغان می آورد. اما در این ناکجا آباد همین ظاهر سازی هم رعایت که نمی شود هیچ، لجاره گویی نوعی مسابقه است. چرا که شاهدیم هر کسی بر دیگری در این امر سبقت می گیرند و احتمالا آن که بیشتر و بهتر و رسا تر ناسزا می گوید، فائز و پیروز این میدان است.
نازنینان دوست هر چند که علتش را می دانید اما بد نیست بنده نیز با اشاره ای به آن بپردازیم. گفته اند که رسول ما در موقع پذیرش رسالتش گفت که دین خدا کامل است و من آمده ام تا اخلاق را کامل کنم؛ و به راستی ما که مروج اوییم چه خوب اخلاق را گسترش داده و می دهیم!!. آن چه در این سالیان اتفاق افتاده است و ادامه یافته استشاهد این مدعاست،،
ما که خود را پیرو او می دانیم اخلاق را از ذهن و فکر خود دور نموده و به عبارتی آن را به زیر باسن خود قرار داده ایم و برای همین است که تا دهانمان را باز می کنیم از گند و بویش خلقی در عذاب می شوند. وقتی بزرگمان آن گونه و این گونه سخن می گوید، ما چه می کنیم؟ فرزندانمان چه می گویند و می کنند؟. آن چه را من نه به رضا بلکه به اجبار در این ناکجا آباد شاهدم ، قطره ای است از بیکران بی اخلاقی ما که در فرزندانمان نیز، نمود پیدا کرده است. تازه این نشانه ی سحر است و خدا نیاورد که صبح ذلالتمان بدمد، هر چند که در ظاهر آن را سعادت بپنداریم.
بیاییم از خود شروع کنیم و سخن و کلام پیامبر ایرانیان را فصل الخطاب قرار دهیم ، گفتار ،کردار و پندارمان را نیک نماییم و سخن گهربار رسول (ص) مسلمانان را آویزه ی گوش خود قرار دهیم که ، اخلاق سرآمد است و کسی دینش کامل است که اخلاقش کامل و صحیح باشد.