نگام، سیاسی _ ارتباط ما با خود حضرت علی (ع) نیست بلکه با مالک اشتر زندگی می کنیم. درست است که او انسان خوبی است و امیرالمؤمنین نیز او را تایید نموده است ولی به هرحال او یک انسان است و ممکن است خیلی افراد مشابه او باشند. امیرالمؤمنین نیز وقتی مالک را به مصر می فرستد در نامه ای که برای مردم مصر می نویسد نمی گوید که از او اطاعت مطلق کنید و می فرماید: «ای مردم مادامی که مالک در مسیر حق حرکت می کند از او اطاعت کنید.» یعنی خودتان تشخیص دهید که حق چیست و اگر او به حق عمل کرد از او اطاعت کنید. پس در این جا اصلا سخن از اطاعت مطلق نیست. این در حالی است که در وادی عرفان و تصوف اینگونه است که – درست یا غلط – وقتی شخصی را به عنوان مرشد و راهنما پذیرفتند دست در دست او می دهند و چشمان خود را می بندند و هرچه او گفت عمل می کنند؛ در ولایت معنوی و عرفانی نیز همین مطلب مطرح است…
محمد سروش محلاتی با تأکید بر اینکه ولایت فقهی فرد را از حد انسان عادی بالاتر نمی برد، با اشاره به کتاب ولی فقیه امام خمینی (س) گفت: برای هیچ کس این توهم پیدا نشود که مقام فقها همان مقام ائمه معصومین (علیهم السلام) و رسول اکرم (ص) است.
به گزارش جماران، محمد سروش محلاتی در نگارستان امام خمینی (س) اصفهان با موضوع «موضوع رابطه ولایت عرفانی و ولایت فقهی در نظریه امام خمینی(س)» با بیان اینکه موضوع ولایت از مسائل اساسی و بنیادی برای جامعه شیعی است و رکن اصلی فکری و اعتقادی ما را تشکیل می دهد، گفت: ولایت موضوعی است که در علوم مختلف اسلامی مطرح می شود. از یک طرف جایگاهی در عرفان اسلامی دارد، از طرف دیگر در فقه اسلامی مورد بحث قرار می گیرد. در بخش های مختلف علوم اسلامی از جمله علوم کلام، حدیث و تفسیر پیوسته با این موضوع مواجه هستیم.
این استاد حوزه و دانشگاه با بیان اینکه امام خمینی (س) هم ولایت عرفانی و هم ولایت فقهی را در آثار خود مطرح کرده است، تصریح کرد: در نزد عارفان ولایت به معنای نزدیی به حضرت حق و قربت به الله است. این معنا که انسان می تواند به خدا نزدیک شود یک سیر تدریجی در عبودیت و بندگی خدا برای انسان ایجاد می کند و آثار این نزدیکی در شخصیت و رفتار عبد نمایان می شود. تا جایی که کسی که از این ولایت و قربت برخوردار می شود، هم از لحاظ معرفت و هم از لحاظ قدرت، سیطره وجودی پیدا می کند.
وی افزود: امام خمینی (س) در کتاب چهل حدیث مرتبه عالی این ولایت را ولایت مطلقه یعنی مقام فیض مقدس دانسته اند. ( ص ۶۳۵) ائمه معصومین (علیهم السلام) به عنوان صاحبان این ولایت شناخته می شوند و آنها را از اولیاءالله می دانیم. بر اساس دارا بودن همین ولایت وقتی با آنها صحبت می کنیم و مثلا اذن ورود برای وارد شدن به حرم می گیریم«اشهد انک تسمع کلامی و ترد جوابی» می گوییم. اگر بحث را از ائمه گسترش داده و به سراغ انبیاء نیز برویم خواهیم دید در قرآن برای انبیاء و اولیاء الهی نیز چنین شأنی دیده می شود. مثلا نسبت به حضرت عیسی (ع) آمده که به اذن خداوند کور را شفا می داد. در تعبیر قرآن این افعال به خدا نسبت داده نشده و اینگونه نبوده که خداوند مستقیما این کارها را انجام داده و بلکه این افعال به خود حضرت عیسی بن مریم(ع) نسبت داده شده است که او انجام می داد اما به اذن خداوند.
سروش محلاتی در مورد ولایت فقهی نیز گفت: وقتی این مسأله در فقه مطرح می شود مسأله تصدی امور غیر و تدبیر امور غیر مطرح است. مثلا در مورد شخصی که سفیه است یا شخص صغیر که مجاز نیست در اموال خودش تصرف نماید، تصرفات او منوط به اشراف کسی مانند پدر یا جد پدری است که بر او ولایت دارد. در این جا مقصود مدیریت مالی نسبت به فرزند است که از مقوله قرب به خداوند نیست. بلکه خداوند این اختیار را برای پدر نسبت به امور فرزند قرار داده است که متصدی امور فرزند خردسال خود باشد. و خلاء موجود در تشخیص و تدبیر او را پر نماید.
وی اظهار کرد: در مسأله ولایت در جامعه یا تصدی امور حکومت از تعبیر ولایت، امامت و خلافت استفاده می شود. ولی آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد این است که این ولایت و رهبری و کشورداری در جامعه پشتوانه ای از ولایت معنوی نیز دارد یا ندارد؟ یعنی کسی که متصدی حکومت است الزاما از آن پشتوانه معنوی در قرب به خدا برخوردار است یا او انسان عادی است که از جانب خداوند مسئولیتی بر عهده او قرار گرفته است تا بتواند امور جامعه را تدبیر نماید؟ مقصود این است که آیا کسی که در راس حکومت قرار می گیرد یک انسان عادی و متعارف است؟ اگر عادی و متعارف باشد همان خطاها، اشتباهات، محدودیت ها و لغزش هایی که ممکن است برای دیگران اتفاق بیفتد برای او نیز ممکن است اتفاق بیفتد و او یک انسان فوق العاده نیست.
وی تصریح کرد: اعتقاد شیعه این است که شخصیتی مانند امیرالمؤمنین (ع) هم در اوج ولایت معنوی است که پایه و اساس آن قرب نسبت به حق تعالی است و هم منصب حکومت و اداره جامعه را از طرف خداوند دارا است. یعنی هردو وجهِ ولایت را دارد ولی در دو شأن متفاوت و اگر کسی با منزلت ولایت عرفانی که برخوردار از عصمت و نزاهت ذاتی است وجود داشته باشد دیگر نوبت به شخص دیگری برای تصدی امور جامعه و حکومت نمی رسد. حتی حضرت امام در نامه معروف به رئیس جمهور وقت اشاره فرمودند که حکومت شعبه ای از ولایت مطلقه پیامبر(ص) است. تعبیر شعبه نشان می دهد که ولایت مفوضه به پیامبر دارای قلمرو وسیع و متنوعی است و حکومت بخشی از آن را تشکیل می دهد.
این استاد حوزه و دانشگاه با اشاره به الهیات شفا ابن سینا گفت: در الهیات شفا ابن سینا در پایان مباحث به مسئله حکومت داری پرداخته است که عبارت ابن سینا نشان می دهد که فیلسوفان مسلمان و حتی فیلسوفان یونانی معتقدند کسی شایستگی حکومت دارد که از پشتوانه حکمت (هم حکمت نظری و هم حکمت عملی) برخوردار باشد و فقط حکیمان و فیلسوفان می توانند شهریار باشند و کسی که علاوه بر عدالت حکمت نظری نیز داشته باشد به مرتبه فوز و رستگاری می رسد و اگر ویژگیهای انبیاء نیز به او اضافه شود در این صورت انسان خدایی می شود و چنین انسانی که از نظر اخلاقی و فکری در اوج قرار گرفته است شایستگی سلطنت روی زمین را دارد.
وی ادامه داد: در مکتب های فکری و عرفی کسی که سیاستمدارتر است و قدرت تدبیر بیشتری دارد شایسته حکومت کردن است. ولی شیعه به این اکتفا نمی کند که تنها «اشجع الناس» برای حکومت شایسته است بلکه شرایط بسیار سنگینی برای امامت قائل است. به اعتقاد شیعه یکی از شرایط اساسی امامت عصمت است؛ یعنی نوعی از طهارت و نزاهت که شخص معصوم هرگز در زندگی خودش دچار آلودگی و گناه نشود. پس عصمت که ناشی از قرب به حق تعالی است به مساله رهبری سیاسی و اجتماعی گره می خورد و با این که در دو قلمرو مختلف هستند اما از یکدیگر بیگانه نیستند. در نتیجه با وجود معصوم احدی حق ندارد در راس قدرت قرار بگیرد.
سروش محلاتی با بیان اینکه این امامت دارای جنبه های معنوی، سیاسی و اجتماعی است، گفت: از نظر ما شخصیتی مانند امیر المومنین علی بن ابیطالب (ع) همان طوری که به لحاظ معنوی و عرفانی و کمال نفسانی اول است به لحاظ مدیریت سیاست و تدبیر جامعه هم اول است و این دو شأنیت نباید از هم تفکیک شود. اگر در احادیث کتاب الحجه کافی دقت شود روایاتی از ائمه در باره امامت وجود دارد که این دو خصلت را با هم دیگر و در یکدیگر تنیده نشان می دهد. یکی از اشتباهاتی که گاهی از اوقات اتفاق می افتد این است که ما در بحث امامت می خواهیم این دو خصلت را از یکدیگر جدا ببینیم و این امر بسیار خطرناکی است.
وی، امامت و نیابت را دو مسأله جدا از هم دانست و تصریح کرد: امام دو شأن و منزلت معنوی و دنیوی را با هم دارد اما نائب ممکن است تا پایان عمر شایسته و صالح باقی بماند و ممکن است لغزشی برایش پیش بیاید. آنجا چنین تلازمی نیست. نسبت به امام معصوم به دلیل اینکه نص وجود دارد، از طرف خدا امام را شناسایی می کنیم و اطمینان پیدا می کنیم اما در نیابت که چنین نصی وجود ندارد. ما باید شناسایی کنیم حالا درست شناسایی کردیم یا درست شناسایی نکردیم نه اینکه این اشکال به ما باشد که ممکن است در شناسایی اشتباه کنیم روش و شیوه کلی ائمه هم همین بوده مگر امیر المؤمنین(ع) استاندار انتخاب نکردند و مگر آن استاندار انحراف و ایراد پیدا نکرد؟ پس در این قسمت جایی برای تلازم نیست ممکن است یک کسی از نظر مراتب عرفانی در اوج باشد ولی به لحاظ اجتماعی و سیاسی جایگاهی نداشته باشد و ممکن است یک کسی مسئولیت سیاسی در تدبیر جامعه داشته باشد و چنین پشتوانه ای را نداشته باشد تلازمی هم نیست شرطی هم در این جا وجود ندارد.
وی در مورد تفاوت ولایت فقهی و ولایت عرفانی اظهار کرد: دیدگاه امام خمینی (س) این است که از سطح ائمه که تنزل کردیم اینها دو مقوله کاملا متفاوت هستند و نباید با هم خلط کرد. یکی از بحث های ایشان در باب ولایت فقیه همین است که این ولایتی که ما می گوییم در فقه اثبات می کنیم ربطی به آن ولایت و خلافتی که در عرفان به عنوان یک مقام معنوی گفته می شود ندارد. در کتاب البیع به قلم خود حضرت امام این بحث مطرح شده است «الخلافه لها معنیان واصطلاحان» خلافت و ولایت دو معنا دارد و دو اصطلاح جداگانه هستند. ایشان می فرمایند ولایت تکوینی متعلق به اولیای خالص خدا است و با خلافت به معنای ریاست، سرپرستی، مدیریت و حکومت فرق دارد.
سروش محلاتی با اشاره به اینکه امیرالمؤمنین(ع) به یکی از اصحاب خود فرمود حکومت بر شما از یک کفش وصله زده برای من کم ارزش تر است، افزود: حال باید پرسید ولایتی که امیرالمؤمنین آن را دور می اندازند کدام ولایت است؟ واضح است که همان ولایت دوم یعنی حکومت و ریاست است زیرا ولایت به معنی قرب به خدا که دور انداختنی نیست. آنچه که امام فرمودند «اری تراثی نهبا» همان ولایت دوم است زیرا به ولایت اول دست کسی نمی رسد که بخواهد آن را غصب و غارت کند. قرب وقتی در شخصیت انسان تحقق پیدا کرد دیگر قابل غصب نیست. دست احدی به آن نمی رسد. آنچه که قابلیت غصب دارد همین مسند دنیایی و حکومت ظاهری است.
وی در زمینه تفاوت ولایت فقهی و عرفانی نیز گفت: ولایت فقهی جنبه ارزشی ندارد. یعنی اگر کسی به این ولایت برسد منزلت و کمالی کسب نمی کند. یعنی فرد با این نوع ولایت بالا نمی رود، کمال پیدا نمی کند و دارای فضیلت نمی شود. مثلا امروز برای شخصی حکم استانداری یا وزارت امضاء می شود. آیا ایشان امروز نسبت به دیروز کمالات واقعی پیدا می کند؟ پس ولایت فقهی یک امر اعتباری بیش نیست. اما ولایتی که در عرفان و فلسفه آمده کمال است. مثل شخص عالمی که به خاطر علمش دارای کمال است حال رئیس دانشگاه باشد یا نباشد. ریاست او کمال نیست بلکه علم او کمال است. نشستن بر مسند کمالی بر شخص افزون نمی کند.
وی با تأکید بر اینکه ولایت فقهی فرد را از حد انسان عادی متعارف بالاتر نمی برد، ادامه داد: مثلا مسلم بن عقیل روزی نماینده امام بود و روز قبل از آن نماینده امام نبود. در هر دو زمان او مسلم بن عقیل بوده و تفاوتی نداشته و چیزی درباره شخصیت او عوض نشده است. در نهج البلاغه حضرت خطاب به مالک اشتر تعبیری دارند که فرموده اند: مالک حاجب ها و واسطه ها را کنار بزن و اجازه بده مردم مستقیم با خودت حرف بزنند و درد دل کنند. بعد حضرت در ادامه می فرمایند که حاکم بشر است با تمام محدودیتهایی که بشر دارد. یکی از محدودیتها نیز این است که اگر ارتباط حاکم با مردم کم شود اطلاعات واقعی او از جامعه کم می شود. بعد حضرت می فرمایند در چنین شرایطی حاکم مسائل بزرگ را کوچک و امور کوچک را بزرگ می پندارد و به طور کلی نگاه او متفاوت از واقعیت می شود. پس ولایت فقهی انسان را از متعارف و عادی بودن بالاتر نمی برد.
این استاد حوزه و دانشگاه افزود: ولایت فقهی دارای مراتب نیست. در ولایت عرفانی شخص به تدریج نزدیک و نزدیکتر به خدا می شود و پله پله مسیر را طی می کند از همین جهت ما قائل هستیم که مثلا پیامبر در یک مرتبه از قرب است و امیرالمؤمنین در مرتبه دیگری از قرب است. ولی در ولایت فقهی کسی که در راس جامعه قرار می گیرد بر اساس یک قاعده که همان احکام الهی و مثلا قانون اساسی در جامعه ما باید عمل کند و در اجرای این مطلب بالاتر و پایین تر بودن تاثیری ندارد.
وی تصریح کرد: امام خمینی (س) در کتاب ولایت فقیه صفحه ۴۰ می فرماید «اگر شخصیتی با این دو ویژگی (علم و تقوی) وجود داشته باشد همان ولایتی را که رسول اکرم در اداره جامعه داشت، دارا می باشد و باید مردم از او اطاعت کنند. وقتی می گوییم ولایتی را که رسول اکرم و ائمه داشتند بعد از غیبت فقیه عادل دارد برای هیچ کس این توهم پیدا نشود که مقام فقها همان مقام ائمه معصومین (علیهم السلام) و رسول اکرم (ص) است. زیرا اینجا صحبت از مقام نیست بلکه صحبت از وظیفه است. ولایت یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس یک وظیفه سنگین و مهم است نه اینکه برای کسی شأن و مقام غیر عادی به وجود بیاورد و او را از حد «انسان عادی» بالاتر ببرد. به عبارت دیگر ولایت در مورد بحث یعنی بحث حکومت و اجرا و اداره بر خلاف تصور خیلی از افراد امتیاز نیست بلکه وظیفه ای خطیر است. ولایت فقیه از امور اعتباری عقلایی است، واقعیتی جز جعل ندارد مثل جعل قیّم برای صغار! مثل این است که امام کسی را برای حضانت، حکومت یا منصبی از مناصب تعیین کند و از این جهت تفاوتی نیست.»
سروش محلاتی ادامه داد: اضافه می کنند که «امام بر همه مسلمانان حتی بر امام بعد از خود ولایت دارد. لیکن فقها ولیّ مطلق به این معنا نیستند که بر همه فقهای زمان خود ولایت داشته باشند و بتوانند فقیه دیگری را عزل یا نصب نمایند.» امام ولی مطلق است حتی بر امام بعد از خود. ولی امام خمینی می فرماید فقیه، ولی مطلق نیست که نسبت به سایر فقها ولایت داشته باشد و بتواند ایشان را عزل و نصب کند. «در این جا مراتب و درجات نیست که یکی در رتبه بالاتر و دیگری در مرتبه پایین تر باشد. یکی والی و دیگری والی تر باشد.»
وی تأکید کرد: مشکل نظری امروز این است که بعضی از افراد این دو بحث را در مقام علمی با یکدیگر خلط نموده اند و فکر کرده اند پایه و اساس ولایت به معنای حکومت و تصدی جامعه همان ولایت عرفانی است و از آنجا ریشه دارد. البته این افراد را متهم به غرض نمی کنم ولی ایشان دچار اشتباه شده اند. مرحوم آیت الله سید محمدحسین حسینی تهرانی از جمله کسانی است که در عصر ما و معتقد بود که ولایت سیاسی و امور کشور داری حق عرفا است و کسی که آن ولایت معنوی را دارد ولایت سیاسی را نیز پیدا می کند. ایشان کتابی به نام ولایت فقیه دارند که در آن این مطلب را مفصل آورده اند که ولایت فقیه به هر فقیهی نمی رسد بلکه به فقیهی که حظ بالایی از عرفان داشته باشد می رسد. از همین جهت امام در کتاب ولایت فقیه خود همین روایت را نقل کرده و توضیح داده اند که مقصود از علماء بالله همان عالمان دینی است. زیرا این روایت دارای قبل و بعد است و در روایت نسبت به علما مؤاخذه صورت گرفته نه مؤاخذه نسبت به خصوص عرفا و بعد امام فرموده اند که مقصود همان ربانیون و پیشوایان هستند نه اینکه مراد اهل فلسفه و عرفان باشد.( ولایت فقیه ص ۱۱۰) پس امام این نظریه را نفی می کند.
این استاد حوزه و دانشگاه افزود: مشکل دوم اشکال عملی است که بیشتر افرادی به آن مبتلا هستند که به این مباحث نیز آشنایی ندارند و اهل چنین مباحث علمی نیستند. ولی در فضای جامعه دنبال این هستند که یک شأن و مقام و جایگاه غیر عادی و فوق متعارف جعل کنند و بسازند. در این قسمت بحث مبنایی نیست. زیرا کسی که به ولایت فقیه اعتقاد دارد باید بداند که بالاترین درجه ولایت فقیه که همان ولایت مطلقه فقیه است را امام خمینی (س) مطرح نموده است و امام این دو نوع ولایت را از یکدیگر تفکیک نموده است و فرموده است که ولایت و حکومت فقهی شأن غیر عادی به انسان نمی دهد و ربطی هم جنبه های ولایت معنوی ندارد. ولی این افراد قائل هستند کسی که به درجه ولایت فقهی می رسد پرده ها از جلوی دیدگانش برداشته می شود و ماوراء را نیز می بیند و عقل او فوق عقل انسانهای عادی می شود.
وی با بیان اینکه این جریان عملی چند هدف را دنبال می کنند، تصریح کرد: هدف اول این است که شأن ولی را از شان انسان عادی بالاتر برند و برای او یک نوع قداستی قائل شوند. که قهرا فاصله بین امت و امام به وجود بیاید. امام می فرمود کسی که به ریاست حکومتی می رسد چون این ریاست امر اعتباری است کمالات واقعی انسان را عوض نمی کند و تغییری در نفس او به وجود نمی آید. فهم او همان فهم قبل از ریاست است و درایت او نیز همان درایت است و تقوای او نیز همان تقوا است. ولی این افراد این مطالب را قبول ندارند. لذا تعبیر مقدس و قداست زیاد به کار برده می شود. این قداست را مطرح می کنند و دنبال آن را می گیرند و جهت آن هم این است که شخص مصونیت پیدا کند و در هاله ای از نور باشد. در نتیجه اگر کسی هم حرفی بزند به او خواهند گفت تو نمی فهمی و عقلت نمی رسد. ولی فقیه در یک افق و تو در افق دیگری هستی. در نتیجه فاصله در درک و فهم و البته فاصله در همه چیز ایجاد می شود. نتیجه این نگرش این است که شخص فراتر از مسئولیت قرار می گیرد و نمی توان از او درباره عملکردش سوال کرد. زیرا در مورد شخصی که در افقی بسیار بالاتر است سوال کردن و نظارت کردن معنا ندارد.
سروش محلاتی ادامه داد: توقع و انتظار دوم ایشان این است که چون آن شخص در رتبه و مقام بالاتر قرار گرفته ما باید نسبت به او تسلیم مطلق باشیم و باید سر بسپاریم. یک نگاه در این مقوله این است که ما تصور کنیم در مصر زندگی می کنیم و مالک اشتر به عنوان استاندار بر ما حکومت می کند. نگاه دیگر این است که ما در کنار امیرالمؤمنین زندگی می کنیم. در چنین حالتی خواهیم گفت حضرت حق مطلق است و خطا و اشتباه در او راه پیدا نمی کند و سوء استفاده از قدرت هم توسط ایشان امکان ندارد. امیرالمؤمنین(ع) همان حقیقتی است که خود بیان فرمود که اگر اقالیم سبعه را به من دهند تا پوست جوی را از دهان مورچه ای به ناحق بگیرم محال است چنین کاری کنم.
وی گفت: ارتباط ما با خود حضرت علی (ع) نیست بلکه با مالک اشتر زندگی می کنیم. درست است که او انسان خوبی است و امیرالمؤمنین نیز او را تایید نموده است ولی به هرحال او یک انسان است و ممکن است خیلی افراد مشابه او باشند. امیرالمؤمنین نیز وقتی مالک را به مصر می فرستد در نامه ای که برای مردم مصر می نویسد نمی گوید که از او اطاعت مطلق کنید و می فرماید: «ای مردم مادامی که مالک در مسیر حق حرکت می کند از او اطاعت کنید.» یعنی خودتان تشخیص دهید که حق چیست و اگر او به حق عمل کرد از او اطاعت کنید. پس در این جا اصلا سخن از اطاعت مطلق نیست. این در حالی است که در وادی عرفان و تصوف اینگونه است که – درست یا غلط – وقتی شخصی را به عنوان مرشد و راهنما پذیرفتند دست در دست او می دهند و چشمان خود را می بندند و هرچه او گفت عمل می کنند؛ در ولایت معنوی و عرفانی نیز همین مطلب مطرح است.
وی اظهار کرد: خلط بین ولایت فقهی و ولایت عرفانی سبب می شود فکر و اندیشه و عقل تخطئه شود و انسداد در عقل به وجود آید و افراد به تسلیم مطلق وادار می شوند. برخی اصطلاحا می گویند ولایت باید تنوری باشد و اگر امام فرمود داخل تنور شو، فرد بدون معطلی وارد تنور شود. این حرف صحیح است ولی به شرطی که امام، امام صادق (ع) باشد که علاوه بر ولایت سیاسی ولایت معنوی را نیز دارا است و می تواند اراده کند که آتش نسوزاند.
این استاد حوزه و دانشگاه تأکید کرد: برخی افراد دوست دارند زیارت جامعه کبیره ای درست کنند و همان فضائل را به شخص غیرمعصوم نسبت دهند و البته این کار صحیح نیست. آنها برای تایید سخن خود به جملاتی از زیارت جامعه کبیره استناد می کنند که «فالراغب عنکم مارق و اللازم لکم لاحق و المقصر فی حقکم زاهق والحق معکم و فیکم و الیکم…» واقعا چنین مطالبی را برای چه کسی می توان گفت؟ در واقع چه کسی را می توان ملاک دین دانست؟ علی بن ابیطالب ملاک دین است ولی فقها با گرایشات مختلف، مثلا در مشروطه یکی می شود آخوند خراسانی و طرفدار مشروطه و دیگری هم می شود سید محمدکاظم طباطبایی یزدی و مخالف جریان مشروطه، حال چگونه می توان مخالف هر کدام از ایشان را از دین خارج دانست؟ در حالی که تنها دو تشخیص متفاوت اتفاق افتاده است. واقعا نمی توانیم از تعبیراتی شبیه آنچه که در زیارت جامعه آمده است در مسائل سیاسی و اجتماعی استفاده کنیم.
وی اظهار کرد: مخالفت با دستور ولی فقیه جامع الشرایط شرعا حرام است و قانونا اشکال دارد و جرم است ولی ربطی به مفاد زیارت جامعه ندارد زیرا کسی از این شئونات برخوردار است که دارای مقام ولایت کبرای الهی باشد. متاسفانه ما در فضایی قرار گرفته ایم که فضای افراط و تفریط است و همه چیز را برای همه چیز خرج می کنیم. یک بار نماینده مجلسی می خواست آیه شریفه «اطیعوا الله و اطیعو الرسول …» را بر حضرت امام تطبیق دهد که بلافاصله حضرت امام موضع گرفتند و برخورد کردند که «اولوالامر» در منطق شیعه تنها امام معصوم است و بس! و فرمودند من که تنها طلبه ای هستم ولی علمای بزرگ هم مصداق اولوالامر نیستند.
سروش محلاتی در پایان گفت: سخن آخر این که ولایت دارای دو قسم عرفانی و فقهی است که تنها در سطح معصومین مرتبط و متلازم هستند ولی در سطح پایین تر این تلازم از بین می رود. ولایت فقهی مبتنی بر فقاهت و عدالت است ولی همانطور که حضرت امام فرمودند یک امر اعتباری برای اجرای احکام الهی است و باید در حد خودش تعریف شود و مورد دفاع قرار گیرد و توجه داشته باشیم که اگر در ولایت فقیه به سراغ ولایت معنوی برویم شاید در ابتدا به نظر برسد که ولایت فقیه را تقویت نموده ایم ولی در واقع آن را تخریب می کنیم.