طی سالهای اخیر نیروی انتظامی ایران که بر حسب وظیفه ذاتی خود باید نگهبان و برقرار کننده امنیت برای مردم باشد، با رفتارها و ادبیات خود عامدانه تبدیل به معضل برای امنیت مردم شده است.نگارنده دختر چهار ساله ای دارم که با شنیدن اسم پلیس رنگ از رخ میبازد و احساس ترس میکند چرا که هر زمان صحبت از پلیس شده، به گوش او هم رسیده که پلیس در مقابل مردم چگونه انجام وظیفه میکند.
تاریخچه برقرای امنیت در شهر و کشور به صورت امروزی به حدود صد سال پیش باز میگردد. ناصرالدین شاه قاجار در یکی از سفرهایش به فرنگستان و دیدن نیروی حافط نظم یا پلیس در آن مناطق به فکر ایجاد نیرویی مشابه در ایران افتاد و با استخدام شخصی ایتالیایی اتریشی به نام کنت دومونت فورتاولین مجموعه پلیس به صورت امروزی را در ایران تاسیس کرد.
این نیرو در ایران برای سالها به دو بخش شهربانی (نظمیه) و ژاندارمری (که خود شامل دو بخش ژاندارمری مرزی و ژاندارمری روستایی میشود) تقسیم میشد.بعد از انقلاب سال 57 کمیته انقلاب اسلامی هم عنوان یکی از گروههای برپا کننده نظم و امنیت و در اصل برای برخورد با نیروهای به اصطلاح ضدانقلاب به این نیرو ها اضافه شد.
با اضافه شدن به تعداد نیروهای این سه گروه و برای پیش گیری از برخوردهای موازی آنها، لازم شد تا با ادغام آنها در یکدیگر سامانه هماهنگی به نام نیروی انتظامی تشکیل شود.این اتفاق در سال 1370 با تصویب مجلس شورای اسلامی افتاد و قانون نیروی انتظامی به تصویب رسید که طی آن یک سال به دولت برای تشکیل نیروی انتظامی فرصت داده شد.بر پایهٔ مقررات تازه، پلیس ایران قسمتی از ستاد نیروهای مسلح و زیر نظر وزارت کشور گردید و در پیروی از رهبر ایران قرار گرفت.
از سالهای ابتدای انقلاب و حضور کمیته ها به عنوان حافظان نظم، برخوردهای وحشیانه و سرکوب گرانه با مردم برای این نیروها امری عادی و وظیفه تلقی میشد.
رفتارهای خشن پلیس ایران تا امروز منجر به کشته و زخمی شدن عده زیادی از مردم اعم از مجرم، متهم و بی گناه شده است.
در حدود ده سال اخیر که رسانه ها و گردش آزاد اطلاعات زیاد شد و جلوگیری از پخش اخبار برای پلیس و نهادهای امنیتی سخت تر شده بود، عده زیادی از این قربانیان خشونت پلیس شناسایی شدند.
دکترزهرا بنی یعقوب از این دست افراد بود.او در 20 مهر 1386 در حین صحبت با نامزدش در یکی از پارکهای همدان توسط نیروهای بسیج دستگیر و به بازداشتگاه ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهر همدان فرستاده شده بود. پس از ۴۸ ساعت، خانوادهاش که برای آگاهی از وضعیتش به نیروی انتظامی همدان مراجعه کرده بودند با خبر مرگ وی روبرو شدند.پدر او که خود از اعضای سپاه بود و خانواده او اصرار داشتند او در اثر ضرب و شتم درون بازداشتگاه کشته شده است.پیگیری قتل او هیچ نتیجه ای نداشت، حتی برای پدری که خود از کارکنان دستگاه قدرتمند سپاه بود.کار به جایی رسید که رسانهها اواسط آذر ماه از دستور دولت به نیروی انتظامی برای عدم پیگیری موضوع قتل زهرا بنی یعقوب در رسانهها و روزنامهها خبر دادند و در نهایت با کمال بی شرمی دستگاه قضایی همدان پرونده قتل وی را بست و برای متهمان نیز قرار منع تعقیب صادر کرد.
در سال 78 و وقایع کوی دانشگاه تهران هم نیروی انتظامی ایران به کاری که برای خود وظیفه میدانست عمل کرد و به شدت دانشجویان و معترضان را سرکوب کرد.در شرایط عادی برخورد پلیس وحشیانه و بی رحمانه است، پس باید یقین کرد در روزهای پر التهاب تیر ماه 78 برخورد پلیس به مراتب بدتر بوده است.به صورت رسمی هیچگاه خطاها و خشونت های پلیس اعلام نشد و به غیر از ماشین ریش تراش چیزی از خوابگاههای مورد حمله پلیس کم نشد اما خانواده سعید زینالی و فرشته علیزاده که فرزندان دلبندشان توسط پلیس ربوده شد و هرگز پیدا نشد، غیر از آنچه اعلام رسمی شد فکر میکنند و البته عزت ابراهیم نژاد که به عنوان تنها قربانی آن ایام اعلام شد.
کمی بعد تر پلیس تصمیم گرفت برای آزار دادن مردم عنوانی انتخاب کند و اینگونه شد که طرح امنیت اجتماعی شکل گرفت.در ابتدا قرار بود این طرح به صورت تخصصی وظیفه بررسی پوشش بانوان رو عهده دار باشد، اما به مرور کار به کنترل لباس ها در فرودگاه ها، بازجویی از مردم پیرامون محل خرید لباس، کنترل خریدهای مردم، کنترل روابط افراد و «بدحجابی» در شرکتها و کافیشاپها، پلمپ عکاسیها و فروشگاههای پوشاک، دادگاه سیار و پرونده سازی، کنترل موبایلها، اقدامات علیه افراد موسوم به اراذل و اوباش و این اواخر برخورد با مدلینگ و فعالان عرصه مجازی کشید.برای این کنترلها به بسیاری از مردم توهین شد و افراد زیادی مورد ضرب و جرح قرار گرفتند که در عرصه رسانه های مجازی فیلمهای بسیاری از برخوردهای مردم و پلیس منتشر شده است.
البته این تصاویر هیچ تاثیری در برخورد پلیس نداشته تا جاییکه در یکی از این شکایتهای مردمی مادر یک دختر گفته است است: سارا پرستار کشیک یکی از بیمارستانهای تهران پس از آن که ساعت کاری اش صبح سوم اردیبهشت ماه 1387 به پایان رسید در راه بازگشت به خانه دانشجویی خود، با یکی از ماشینهای گشت ارشاد در ده ونک برخورد کرد. ماموران گشت به او تذکر داده و از او میخواهند تا روسری خود را جلو بکشد. در این لحظه سارا عصبانی شده و به مامور گشت گفت: «روسری من جلو است، من شب گذشته یک پسر 20 ساله را کد زدهام، می دانی کد یعنی چه؟ یعنی مرگ؟ می دانی چرا؟ به خاطر مصرف زیاد کراک.» سارا باصدای بلند و تند تند شروع به صحبت با ماموران گشت کرده و روبه آنها ادامه داد: «اگر راست میگویید بروید و این جوانان معتاد را از خیابانها جمع کنید.» مادر سارا مدعی شد که با بالا گرفتن درگیری لفظی بین ماموران گشت و سارا، یکی از ماموران مرد او را به داخل ون هدایت کرد، سارا را به منکرات برده و از چهره اش عکسی با پلاکارد روی سینه گرفتند. شب سارا به خانه بازگشت و به مادرش تلفن کرد. به گفته مادرش سارا حالت روحی بدی داشته و به او اشاره کرده که قلبش درد گرفته است: «او اسم مامور گشت را به من داد و گفت مادر فقط این اسم به خاطرت باشد.» مادر سارا با ناراحتی گفت: «میدانم همه میروند ولی نحوه رفتن است که انسان را میسوزاند.البته این مورد هیچگاه به اسم پلیس تمام نشد.در همین طرح امنیت اخلاقی حدود 70 هزار نیروی پلیس مشغول فعالیت هستند و اخیرا هم 7 هزار مامور نامحسوس به آنها اضافه شده است تا بتوانند کاملا پوشش! مردم را زیر نظر بگیرند.
جدای از این مسایل بازداشتگاههای مخوف پلیس هم هستند که در قتل و آزار از مجموع تمام موارد ذکر شده سابقه بیشتر و بدتری دارد و بدترین آن هم بازداشتگاه موسوم به کهریزک است.بازداشتگاهی که در سال 88 تبدیل به قتلگاه جوانان ایران شد.قتل چهار نفر از کشته شدگان به صورت رسمی پذیرفته شد، امیر جوادی فر، محسن روح الامینی، محمد کامرانی و رامین قهرمانی کشته شدگان زیر شکنجه نیروی انتظامی در کهریزک بودند و البته کمی بعد از آنها دکتر رامین پور اندرجانی پزشک وظیفه بازداشتگاه کهریزک و دکترعلیرضا سودبخش هم در ارتباط با بازداشتگاه کهریزک به قتل رسیدند.
کمی بعدتر ستار بهشتی، کارگر وبلاگ نویس توسط پلیس فتا که گروه تازه تاسیسی در نیروی انتظامی بود، به علت نشر مسایل انتقادی در وبلاگ شخصی خود بازداشت شد و زیر شکنجه شدید درگذشت.عموی ستار در مصاحبه ای گفته بود وقتی علت مرگ رو از مسئولین پرسیدن جواب شنیدن که: خفه شوید،به شما ربطی ندارد. یعنی پلیس خود را موظف به پاسخگویی حتی در قبال خانواده ای نمیداند که جوانش زیر شکنجه فوت شده است.
حدود یک ماه و اندی قبل خبر کشته شدن جوان دیگری در بازداشتگاه پلیس در آبادان رسانه ای شد تا ثابت شود این خشونتها در تمام کشور اپیدمیک و گسترده است.نادر شریفی جوان آبادانی با اتهامی روانه بازداشتگاه پلیس شد و در بازداشتگاه به دلیل ضربه به سر به کما رفت و ساعاتی بعد در بیمارستان طالقانی آبادان فوت کرد و طبق معمول این وقایع، فرماندهان نیروی انتظامی اعلام کردند که هیچ اثری از شکنجه بر بدن مقتول وجود ندارد و قول پیگیری دادند.البته این نوع عکس العملها از فرماندهان تیروی انتظامی امریست طبیعی، چرا که انها بعد از فاجعه کهریزک هم تا مدتها اعلام میکردند کشته شدگان در اثر بیماری مننژیت مرده اند.
در جدیدترین مورد از اعمال خشونت بی رویه پلیس، جوانی به نام نادر داستان پور که به همراه برادرش بازداشت شده بود در کلانتری 127 نارمک ، زیر مشت و لگد ماموران خدوم پلیس کشته شد.نادر با ایراد ضرب و جرح شدید در منزل بازداشت میشود و در بازداشتگاه بدتر شدن حال نادر برای همگان واضح بوده اما مامورین ظاهرا به جای انتقال به بیمارستان او را مسخره میکنند تا اینکه نادر در آغوش برادر بزرگترش در اثر خونریزی مغزی جان میدهد.
تمام این وقایع به علاوه هزاران مورد دیگر که رسانه ای شده یا نشده است نشان میدهد که چرا اگر کودک یا جوانی در خیابان به مشکلی برخورد کند، قطعا پلیس را به عنوان آخرین انتخاب برای حل مشکل میداند.در تمام کشورهای دنیا به کودکان آموزش داده میشود که در صورت بروز مشکل و یا دریافت راهنمایی در اجتماع به پلیس مراجعه کنند، اما شخص نگارنده همواره به فرزندم میگویم هیچ وقت نزدیک یک نیروی پلیس جمهوری اسلامی نشود و سعی کند حدالامکان مسائل را با دخالت ندادن پلیس حل و فصل کند چرا که پلیس برای امنیت شهروندان ایران خطرناکتر از هر گروه و ارگان دیگریست.به این صورت است که بعد از سرقت منجر به قتل در صرافی واقع در میدان فردوسی، قاتل به کمک مردمی که میدیدند پلیس در تعقیب اوست، متواری میشود و برعکس تمام دنیا مردم به مجرم کمک میکنند تا از دست پلیس بگریزد.
این تجربیات نشان میدهد که مشکلی در نیروی انتطامی ایران وجود دارد و نحوه تعامل این نیرو با مردم ایرادهای بنیادین دارد که با نوع پاسخگویی و مسئولیت پذیری امروز نیروی انتظامی قابل حل نخواهد بود.