این واژه ی ترکیبی”حبس بلندگو” در عین بی معنا بودن، بار معنایی وسیعی را در زندان و برای زندانی به همراه خود دارد. حبس به تنهایی برای همه کاملا مفهوم است و معنای اسارت جمع یا فردی را می دهد در مکانی در بسته، بلندگو نیز به تنهایی دارای مفهوم و معنایی است که برای آحاد مردم قابل درک است، وسیله ای که صدا را بیش از آن چه هست تقویت می کند و به ما می رساند، اما این ترکیب “حبس بلندگو” به گونه ای مفاهیمی را بیان می دارد که در خور توجه است.
نمی دانم چرا با دیدن، شنیدن و خواندن این واژه یا آن بزرگ افتادم که درباره ی حرکات فردی که به گونه ای مجزا، دست و گاهی پا و گاهی بدنش را تکان می داد و در نهایت از آن بزرگ می خواست که فتوا دهد رقص خوب است و او که آورده بود، تجزیه ات خوب است، مرده شو ترکیبت را ببرد.
حال این ترکیب، ترکیبی است که حتما باید مرده شور آن را ببرد، چرا که برای زندانی بسیار استرس زا و ناراحت کننده است.
برای این که قضیه قدری بهتر روشن شود مطالبی را عرض می کنم، زندانی بیش از هر چیزی در زندان به آزادی می اندیشد، چیزی که در بیرون از این چند دیواری به آن اندیشه نمی کند!!.
رهایی از بند خواسته ی هر اسیری است و نوایی که این طلیعه را به گوش و چشم او می رساند، از بهترین آوا ها و موسیقی ها جذاب تر است ، چرا که خداوند انسان را آزاد آفریده است و من مانده ام که چرا انسان آزاده که باید آزادی را پاس بدارد ، همنوع خود را به حبس و حصر می کشاند و از این کارلذت نیز می برد.
عرض می کردم که برای زندانی بهترین خبر، خبر آزادی است و در این زندان با حضور چند ده هزارنفری ، و در این بند بیش از هزار نفر، آن چه می تواند این خبر خوش را چون نوش دارویی بر جسم و جان در حال موت اسیر و زندانی برساند، بلندگوست. وسیله ای که در این مکان همه گوش به او دارند.
تمامی اطلاعات و اخبار زندان که باید توسط مسئولان ارائه شود از طریق همین ابزار است و از جمله اعلام آزادی دائم یا آزادی موقت و مرخصی ها .
فرد زندانی با تماس هایی که با بیرون از زندان برقرار می کند متوجه می شود که در روزها آینده قرار است که آزاد شود یا به مرخصی برود ، از لحظه و زمانی که این خبررا دریافت می کند، دیگر خودش نیست . فیلش یاد هندوستان می کند. گیج است . منگ است. بیرون از فضای زندان بسر می برد. سخن اطرافیانش را نمی شنود. به هم ریخته است. دلهره دارد . عصبی است . در فشار است .نه به جسمش می تو اند برسد نه به روحش. غذا خوردنش مختل شده است، افکارش مغشوش.
دیگر زندانیان سعی دارند به او آرامش بدهند . حالش را می فهمند چرا که خود چون اویند ، ولی او حرف و سخن آنان را نمی فهمد. نمی شنود . گوشش و هوشش به صدای بلند گوست. هر نامی که با نام او هماهنگ است و از بلند گوی بیان می شود اورا از جایش می جهاند . اگر محمد است میم هر محمدی اورا به سوی خود می خواند و اگر علی است، ذکر نام علی اورا به خود جلب می کند . وقتی در خود فرو می ریزد و بر زمین می نشیند که نام ذکر شده از بلند گوی با نام فامیلی اوویا نام پدرش ساز گاری نداشته باشد.
همه ی زندانیان می گویند، حبس بلندگوی ، از تمامی لحظات حبسشان طاقت فرساتر است . چرا که فرد، آزاد شده ای است ، که آزد نیست . رها شده ای است که رها نیست .
بلند گویی که همیشه بلندی صدایش سوهان روح و جسم بوده است ، حال نوش دارو شده است . آبی شده است که تشنه را از هلاکت می رهاند . بلند گوی و صدایش شده است همه چیز . کی نامش را خواهد آورد و این زمان که بسیار طولانی است و زمانی دراماتیک را می مانند ، بسیار زجر آور است .
دیده و شنیده شده است که بعضی نتوانسته اند حبس بلندگوی راطاقت بیاورند و کارشان به بیمارستان و بستری شدن کشیده است .
فریاد نخراشیده ی مسئول پیچ بلند گوی به گو ش می رسد .: آقای فلانی فرزند فلانی شما به لطف خدا آزاد هستید و یا به مرخصی خواهید رفت . این لحظه شاید برای زندانی یکی از بهترین لحظه های زندگی اوست . اگر نگویم بهترین لحظه است .
آه آزادی چه رنج ها که برای تو کشیده ایم . ای ایران چه رنج ها که برای تو کشیده ایم ، کشیده اند .
میسراییم این سروده را با آوایی که از عمق جان بر می خیزد . آباد باش ای ایران ، آزاد باش ای ایران ، از ما فرزندان خویش دلشاد باش ای ایران.