درباره برخی واژههای عربی چون «غذا» و واحد شمارش «نفر» برای انسان بگومگوهایی میشود که گاه درست و منطقی است و گاه نادرست و پرگویی است. انتظار میرود هم هواداران بهکارگیری چنان واژگانی پژوهشگرانه هواداری کنند و هم آنانکه باورمندند چنان واژگانی نادرست و توهین به فرهنگ و ملیت ایرانی است، به تبعیض نژادی دامن نزنند و اصول نقد را بهجای آورند. پس چه نیکو است اگر واکنشها پژوهشگرانه باشد که شوربختانه کمتر اینگونه میشود!
برخی بارها ادعای تحمیلِ تحقیرآمیزگونۀ واژههای آنچنانی در زبان فارسی را خزعبلات، پوک، مجعول و غیر مستند خواندهاند و تاکید کردهاند که بدون تحقیق و بررسی نباید چیزی را پذیرفت. با این حال نوشتاری خلاف باور خویش مینگارند. (!) برخی باور دارند در فرهنگ عرب مثلا واژۀ «نَفَر» صرفا برای انسان کاربرد دارد یا «غذا» برای همۀ خوراکیهای انسان بهکار میرود. درحالیکه در زبان معیار عرب واژۀ «نفر» برای شتر و درخت خرما بهکار میرود و غذا [نه غذاء به کسر غین. آنچه به جای خوراکی در زبان فارسی کنونی بهکار میرود و درجای نوشتارِ پیش رو است، غذا است] تنها برای بول (ادرار) شتر و محصولاتی که از آن بهدست میآورند گفته میشود. چنانچه در جاهایی از سرزمینهای عرب از بول شتر، بهویژه شتر یکساله، بهانگیزۀ خوراکی و ویژگی درمانی آن، چه درگذشته و چه اکنون، بهره میبرند اما همگانی نیست.
در کشور عربستان گونهای نوشابۀ، که از ادرار شتر بهدست میآید، نیز به بازار آمده است اما در گذشته از آن در هنگامههای تنگ و برای ازمیانبردن گرسنگی و برای پیشگیری از مرگ در بیابانها مینوشیدند. پایستن (اثبات) اینکه این واژهها عربی است و کاربردی برای خوراک یا شمارش انسان ندارند کار سختی نیست (!) کافی است به کتابهای لغت مراجعه شود.
در لغتنامۀ دهخدا «غذا» بهصراحت به تونمای (معنای) بول (ادرار) شتر آمده است! و نَفَر در کتاب لغت معین برای شمارش انسان، شتر و درخت [خرما، نخل] مشترکا، آمده است. درحالیکه در فارسی کهن برای شمارش انسان از «تن» و «تا» بهره برده میشد و هنوز هم پویاست و کاربرد دارد. جالب است که در قرآن هرگز از واژۀ «غذا» و مشتقات آن برای خوراکی و خوردنیهای انسان، بهرهبرداری نشده است و از واژههایی چون، «اکل1، طیبات2، طعام3» (خوردنی، پاکیزهها، خوراکی) و «خیر»4 (میوههای درختی و گیاهی)؛ «رزق»5 و… بهره جسته است و همچنین در آیات قرآن از واژۀ نَفَر برای شمارش انسان بهکار نرفته است.
در گذشتۀ ایران کهن برای خوراکیها واژههایی چون: ژاگْد žãgd، رنژال ranžãl، هوژانhužãn ؛ واسان vãsãn، پیهان pihãn؛ پیهَن، پیتو pitu؛ خوراک و خوراکی و خوردنی، بهکار میرفت که بعدها برای تحقیر ایرانیان واژۀ غذا جای آن نشاندند.
تشخیص اینکه چنان واژههایی را برای تحقیر ایرانیها چیره کردهاند نیز کار چندان دشواری نیست. بسنده است آشکار شود دو قرنِ تمام، اعراب بر ایرانیان حاکم مطلق بودند؛ بسنده است آشکار شود حاکمیت اعراب بر ایران جدای از حاکمیت اسلام بر ایران بود [نک: کتابهای تاریخی درباره ایران و رفتارهای غیر اسلامی که با ایرانیان داشتند و کتاب دوقرن سکوت عبدالحسین زرینکوب]، بسنده است آشکار شود ایرانیها پیش از حملۀ اعراب به خوردنیها نمیگفتند غذا بلکه خوراک یا خوراکی یا خوردنی میگفتند و اعراب طعام و قوت و رزق میگفتند و میگویند و ایرانیان برای شمارش انسان نفر نمیگفتند بلکه «تن» یا «تا» میگفتند که با پژوهشی در لغتنامههای فارسی و عربی و نیز داستانها و نوشتههای بازمانده از گذشته میتوان بهآن آگاهی یافت.
براستی کیست که نداند هرگز آوایی به نام پارس از سگ شنیده نمیشود و تنها «واقواق» یا «عوعو» میکند اما چرا در ایران کنونی میگویند: «سگ پارس میکند»؟!
جالب است دانسته شود که در فرهنگ فارسی معین، آمده است: پارس، «نام قوم ایرانی و محل سکونت ایشان در جنوب ایران است» و در فرهنگ لغت عمید آمده است: «[pārs] قومی آریایینژاد که در زمان قدیم در پارس و عیلام سکنی اختیار کرده و مرکّب از چند قبیلۀ برزگر و چند قبیلۀ صحرانشین بودند.»
در لغتنامۀ دهخدا هم واژۀ پارس برای نام سرزمین پارس، نام قوم پارسی، نام جزیرهای، نام یکی از پهلوانان ایران بهعهد یزدگرد و نیز صورتی از کلمۀ فارس از قبایل آریایی ایران و سپس فراگیری آن بر همۀ سرزمین ایران آمده است.
چنان بُد که در پارس یکروز تخت / نهادند زیر گلافشان درخت (فردوسی).
در آن لغتنامه در فراگیری نام پارس برای همۀ سرزمین ایران به منابعی دیگر نیز استناد شده است که چند نمونۀ آن درپی میآید:
…و بوعل سیمجور میخواست که از گرگان سوی پارس و کرمان رود و آن ولایت بگیرد که هوای گرگان بد بود. (تاریخ بیهقی )؛
و چون بلاد عراق و پارس به دست لشکر اسلام فتح شد… (کلیله و دمنه )؛
عامل به فرمان او [ بزرجمهر ] را بفرستاد و خبر در پارس افتاد که بازداشته را فردا بخواهند برد. (تاریخ بیهقی )؛
تا آنرا بحیلهها از دیار هند به مملکت پارس آوردند (کلیله و دمنه)؛
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو توئی سایۀ خدا (سعدی)؛
شمس رضی ز سوی سجستان6 رسید باز
دیدۀ حدود پارس و مُکران7 رسید باز (ابوبکر احمد الجامجی).
برای آگاهی بیشتر یادآور میشود در لغتنامههای دهخدا و معین و عمید درکنار کاربردهای واژۀ پارس، شوربختانه به کاربرد آن برای آواز یا بانگ سگ نیز اشاره شده است!
به باور نویسنده تونماهایی (معانی) مانند خوراکی و خوردنی که در لغتنامهها و برخی جاهای دیگر برای واژۀ غذا و واقواق و عوعو برای واژۀ پارس یا واحد شمارش نفر برای واژۀ انسان آمده است، برگرفته از آثار کاربردی تحقیرکنندگان ایرانیان از راه اینگونه واژهها در زبان فارسی است و به تاریخ و کاربرد آن در زبان اصلی، یعنی زبان عربی یا زبان پارسی، رویکرد پژوهشگرانه نشده است.
در زبان معیار عربی برای خوراکی، از واژههایی چون “طعام”، “قوت”، “اکل” و نیز نام خود خوراکیها مانند لحم (گوشت) و تین و زیتون و… بهره برده میشود؛ اما به ادرار شتر یکساله “غدا” و “غذی” میگویند و به مشتقات ادرار شتر “مغذی” میگویند؛ یعنی دارای خواص ادرار شتر. عرب دارای زبان معیار، برای خوردنی که سرشار از ویژگیهای خوراکی باشد، “مقوی” میگوید نه مغذی!
بااینکه در زبان معیار خودمان، واژههای زیبا و شایستۀ فهم، چون “خوراک و خوراکی” و “خوردنی” داریم، چه اصراری بر بهکارگیری واژۀ بیگانه و تنشزای آن است؟!
شمار فراوانی از ایرانیان هنوز در هنگامۀ سهگانۀ خوردنیها میگویند: هنگام شام یا ناهار یا ناشتا است و نمیگویند: هنگام خوردن غذا است.
اینکه تازیانی که بهزبان عربی سخن میگفتند چگونه واژگانی تحقیرآمیز به ایرانیان آموختند؟ پاسخ روشن است: همیشه در میان ملتها و کشورها بسیار بودند و هستند که بر یک یا چند زبان بیگانه آگاهی داشتند و در میان ایرانیان نیز فراوان بودند کسانی که چون زبان مادری به عربی سخن میگفتند. ضمن اینکه پژوهشگران تاریخ بهخوبی میدانند، بهگواه گذشتهنویسانِ حقیقتیاب، پیش از اسلام ایرانیان بر سرزمینهای عرب حاکم مطلق بودند و اعراب، که بهگونهای در تابعیت ایرانی بودند، از هیچنوع حکومت متمرکز برخوردار نبودند. بههمینخاطر بسیاری از اعراب زبان پارسی را بهخوبی میدانستند و بر همگان روشن است که «شاهنامۀ فردوسی» به دستور زورمندانۀ ملوکان عرب توسط فردوسی سروده شد و تنظیم شده است. با اینگاه فردوسی در اندیشۀ زنده نگهداشتن زبان پارسی بود و از این شانس زیرکانه بهرهها برد و زبان پارسی را تا اندازهای چشمگیر ماندگار کرد وگرنه اکنون ایرانیان چون مصریان میباید بهگونهای فراگیر عربی سخن میگفتند. فردوسی خود سروده است: «بسی رنج بردم دراین سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی.»
در پایان نیکوست اگر از راه زبان به نفاق و نژادپرستی دامن زده نشود و نیز اگر از بهکارگیری بجا و درست از واژهای غیر فارسی، چون عربی، زبان و ذهن دچار تنش نشود، زبان فارسی روزبهروز پویاتر و رساتر خواهد شد. بنابراین بهانهای درست و منطقی در دست نیست که بهجای واژههای زیبا و رسا و مانای زبان شیرین فارسی از واژههای نادرست یا نابهجای بیگانه در سخن و نوشته بهره برده شود!
از شوربختی است که گاهی با بودنِ واژههای زنده و زیبای فارسی در بهکارگیری واژههای بیگانه دچار کژتابی یا کوچکشمردن (تحقیر) و زشتیگویی به فرهنگ ملی خویش میشویم. گاه رویش نادرستیها و دشواریهای واژگانی بیگانه در زبان فارسی تا آنجا پیش میرود که فهم را کور میکند و رسایی تویین و کنهِ سخن را تیره و تار میسازد.
همچنین است کمنگری در تونمای واژههایی چون تفارق، تفاوت، تمایز و فرق و تمییز و … که ناخواسته، با بهکارگیری نابهجای آنها، پیام یا تویین گزاره نادرست شنیده یا دیده میشود.
فراموش نمیشود که زبان تازی (عربی) زبانی زنده و پویاست ولی تعصب به آن منطقی نیست. درست است که اسلام در سرزمین تازیان آمد و قرآن نیز به زبان عربی نازل شد اما باید توجّه داشت که گویش عربی وحی مُنزَل نیست بلکه تنها زبان ملت بزرگ و محترمی به نام عرب است. چنانکه فارسیِ معرب پارسی، زبان رسمی و مادری ملت ایران است و تا میشود باید از واژهها و زبان معیار آن بهره برد و نیز از بهکارگیری درست و بجای واژههای دیگرزبانها تاجاییکه به فرهنگ، زبان، هویت و استقلال ایران و ایرانیان، آسیب نزن؛ نباید هراسید که گاهی واژههای بیگانه در توانمندترکردن رسایی زبان کمککنندهاند و رسایی تویینها و تونماهای (معانی) واژگان را آسان میکند.
احمدرضا احمدپور، تیرماه 1395: قم.
———-
پینوشتها:
1و2. …کلوا منالطیبات…؛ مومنون: 51؛
3- کلّالطعامِ کان حِلّا…؛ آلعمران: 93؛
4- ربّ انّی لِما انزلتَ الیّ مِن خیرٍ فقیرٌ؛ قصص: 24؛
5- وکلوا ممّا رَزَقَکمُاللهُ…؛ مائده: 88 و نحل: 114؛
6- سجستان معرب سگستان که بعدها به سیستان دگرسان شد در لغتنامه دهخدا آمده است که نام شهری در پیرامون هرات و به گفتهای نام شهری از خراسان است؛
7- مکران به ضم میم نام شهری در راه سیستان و کرمان است که به فتح میم نیز آمده است.