واقعیت آنکه به نظر می رسد باید به مسیر خطی تاریخ شک کرد، حداقل برای ایرانیان. هرچه در تاریخ معاصر این ممکلت بیشتر غوطه می زنیم و هرچه در دقایق تاریخ بیشتر دقیق می شویم، بیشتر به این واقعیت پی می بریم که تاریخ برای ما نه به جلو که رو به عقب رفته است. اشتباه نشود! این عقب ماندگی صرفا معطوف به حکومت نیست. آن جای خود؛ منظور نظر نگارنده، غالب فعالان و اکتیویست ها هستند. حداقل بر اساس قضاوتِ آنچه ما به عنوان برآیندِ فرآیند فعالیت فعالان ممکلت می بینیم. یک وجه بارز این پسرفت در قیاس جنبش مشروطه و انقلاب اسلامی خفته است. هرچه در جنبش مشروطه، وطن دوستی امری مثبت و نیکو محسوب می شد و پیشرفت و توسعه و آبادانی میهن به عنوان مفاهیمی مفقوده در کشور، مورد خواست روشنفکران و متفکران بود، در انقلاب اسلامی، جو غالب فکری در میان روشنفکران و متفکران ایرانی دقیقا برعکس بود. ملی گرایی و تاکید بر امور میهنی شماتت می شد، تاریخ باستان ایرانیان مورد تحقیر و تخفیف قرار می گرفت، توسعه و پیشرفت و صنعتی شدن به عنوان مولفه هایی غربی طرد می شدند، و همه در سودای کور “بازگشت به خویشتن” می سوختند که معلوم نبود آن خویشتن اساسا چه بود و از آن چه می خواست بیرون بیاید. شاید نماد تعارض بین خواست های جنبش مشروطه و انقلاب اسلامی را بتوان در محبوبیت «جلال آل احمد» و نوشته های ضدغرب او یافت و نکته آموز آنکه جلال آل احمد، خود از برزگترین ستایشگران «شیخ فضل الله نوری» بود، و کیست که از دشمنی شیخ فضل الله با جنبش مشروطه ایرانیان بی خبر باشد؟
نگارنده در این مجال در پی بحث پیرامون جنبش مشروطه و قیاس آن با انقلاب اسلامی نیست، بلکه در صدد آن است که این تردید را به میان بیاورد که بر خلاف سال های ابتدایی قرن بیستم در ایران، امروزه مفاهیم محترمی چون آزادی، دموکراسی، عدالت و برابری دیگر انگار از آن مشروعیت بی چون و چرا برخوردار نیستند و تردیدهایی در برخی مقبولیت ها به وجود آمده است که می توان به راحتی آن را در رفتار بخشی از ظاهرا دموکراسی خواهان ایرانی ردیابی کرد. رفتارهایی همچون حمایت از لیست «خبرگان مردم» در انتخابات مجلس خبرگان اخیر، و اساسا نفسِ دغدغه مند بودن پیرامون انتخاب ولی فقیه و مشروعیت تلویحی برای این نهاد قائل شدن، و یا تعرض زبانی به کسانی که در خارج از کشور به دنبال افشاگری و فعالیت علیه جمهوری اسلامی هستند، و رواج نسبت هایی چون «خارج نشین»، «جنگ طلب»، «سیاه نمایی» و یا «وطن فروشی»، از جمله نشانه هایی هستند که مشام را آزار می دهند و خبر از خلق مناسبت های تازه اما ناخوشایند می دهند. عجیب آنجاست که اگر امروز را با نزدیک به یک قرن پیش از آن مقایسه کنیم و به عنوان نمونه به زنی چون «محترم اسکندری» نگاهی بیاندازیم تا تفاوت را بیش از پیش دریابیم و بر ادعای آغازین این متن صحه ای دیگر بگذاریم که فعالان و اکتیویست های ایران در آغاز قرن بیستم، از درک بیشتر و بهتری از چگونگی تعالی و پیشرفت میهن برخوردار بودند؛
زن جوانی به نام «محترم اسکندری» که خود شاهزاده ای قجری بود و فرزند «محمدعلی میرزا اسکندری» و از جانب پدری نسبش به فتحعلی شاه می رسید، در جلسه ای در بهمن 1301 در مدرسه ای دخترانه در قنات آباد تهران، با گریه از زنان حاضر در جمع می خواهد که وضع خود را با زنان اروپایی قیاس کنند و کاری کنند. همراه با جمعی از زنان تجددطلب تهران، جمعیتی راه می اندازد، به نام «جمعیت نسوان وطنخواه» که زن بزرگواری مانند «فرخ آفاق پارسا» – مادر «فرخ روی پارسا»، اولین وزیر زن ایران – هم عضو آن بود. محترم با آنکه سخت از بیماری رنج می برد، عقب ماندگی میهن و زنان، چنان جان بیمارش را می آزرد که تاب نمی آورد. اهداف انجمن چیست؟ «سعی در تهذیب و تربیت دختران، ترویج صنایع وطنی، باسوادکردن زنان، نگهداری از دختران بی سرپرست، تاسیس مریض خانه برای زنان فقیر، تشکیل هیئت تعاونی بهمنظور تکمیل صنایع داخلی، مساعدت مالی و معنوی نسبت به مدافعین وطن در موقع جنگ».
باورش سخت است زنانی در 1301، در اوضاع آشفته مملکت، در دوره فترت و فلاکت بین جنبش مشروطه و برآمدن رضاشاه، این چنین خوشفکر، وطن دوست و آزاداندیش باشند. همین محترم اسکندری از جمله زنانی بود که در ۱۲۸۹ زیر چادر کفن پوشیدند و مقابل مجلس رفتند و از نمایندگان خواستند اگر نمیتوانند در مقابل اولتیماتوم روسها مقاومت کنند، اداره امور را به آنان بسپارند. این جمعیت همچنین از مجلس شورای ملی خواست قانون جهیزیه سنگین را بردارند. در قضیه حجاب هم چندین سال قبل از کشف حجاب رضاشاهی، خود در جهت رفع حجاب اجباری کوشیدند و از جمله همین خانم محترم اسکندری علیه اجبار در حجاب سخنرانی کرد و خود نیز حجاب سنتی را برداشت و کلاه فرنگی بر سر نهاد تا عرف و عادت را شکسته باشد. این جمعیت اولین تئاتر زنان را هم در تهران برگزار کرد. نمایشنامه آدم و حوا را با کمک میرزاده عشقی در بهار 1298 در پارک اتابک تهران اجرا کردند. بنا به قول مشهور 5 هزار زن برای تماشا آمدند و با احتساب آن زمان مبلغ چهارصدتومان جمع آوری شد و سعی شد با آن پول مخارج کلاس اکابر برای زنان بزرگسال تامین شود.
در زمانه ای که وطن دوستی، به «جمهوری اسلامی دوستی» ترجمه می شود، آن زنان شرزه که با شب نزیستند، انگار بهتر از بسیاری از فعالان این زمانه می دانستند که وطن دوستی یعنی تعالی وطن، یعنی امداد به هموطن، یعنی آبادی و آزادی وطنی که زیر هیمنه روس و انگلیس و جهل و ستم و اغتشاش داخلی، جان کم جانی از آن مانده بود. نکته آموز آنکه این زنان خوب می دانستند حقوق زنان در خلأ اعاده نمی شود و باید که زمین صاف باشد تا که رقاص بتواند خوب برقصد که هرچه خوش رقص و ادا باشی، بر زمینی کج بنیاد چگونه می توانی قامت را راست نگاه داری؟ که از این رو بود موضوع زنان را در دایره کلی تر پیشرفت میهن می سنجیدند و ارزیابی می کردند. دغدغه آنان نسبت به پیشرفت صنعت در کشور را باید در این راستا سنجید و ارزیابی کرد. اما امروز ما در سال 1396 در روزگار سینه سوزی که ایران را چهارنعل به سمت نابودی آب و خاکش می برند، با جماعتی به نام خبرنگار و فعال و نخبه مواجه ایم، که با وجود ستم و ناکارآمدی و فساد بی حد داخلی، تبدیل به روابط عمومی حکومت شده اند و بر خبرنگار زنی که در نیویورک به حجاب اجباری می تازد، تازش می برند که «سیاه نمایی نکن»، و لختی با خود نمی اندیشند که وقتی چهره میهن را سیاهی پوشانده است، او چه از سپیدی به فرنگیان نشان دهد؟
—-
*تیتر مطلب برگرفته از مصرعی از شفیعی کدکنی ست که سروده بود: “آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند”