علی اصغر خدایاری
(1)
از همه طلبکار بود، از موضع قدرت سخن میگفت، بسیار عصبانی میشد، تعیین تکلیف برای دیگران را حق مسلم خود میدانست، دنده عقب نداشت، هرگز به مواضع و عملکرد خود شک نکرد، هرگز کسی از او عذرخواهی نشنید، خود را اجل از پاسخگویی و پذیرش مسئولیت میدانست…
(2)
تازه گذشته را بهخوبی میشناخت ولی نمیدانست او را کجا دیده است. در موقع شستشوی میت همراه او بود، با نمازگزاران بر جنازه نماز خواند. با تشییع کنندگان به خوب بودن او گواهی داد، با او در قبر رفت، همراه با او تلقین گفت، سنگ لحد را که گذاشت و خاک بر روی آن ریخت، خواست برخیزد و به خانه برگردد که ناگهان سرش به سنگ لحد خورد و تازه متوجه شد که خودش مرده است.
(3)
امروز برای اولین بار در مقام پاسخگویی قرار گرفته بود. نگران نبود میدانست از رب خواهند پرسید و از کتاب و قبله و نبی، و بارها پاسخ این پرسشها را با خود تمرین کرده بود…
پرسشها شروع شد: لاستیک دنا؟ جنگلهای شمال؟ رد صلاحیتها؟ حقوق مردم؟ حقوق مردم؟ حقوق مردم؟ ….
فروپاشی آغاز شد…