امير حسين نوربخش
پيش تر در يادداشتي نوشته بودم كه موج ضد ترامپيسمي كه در غرب اندر قالب افشاگري هاي اخلاقي به راه افتاده روزي در هياتي متفاوت به ايران و خاورميانه خواهد رسيد. حالا هم در يك تحليل از وقايع مجرمانه ي ديروز، منتسب به وزير پيشين آموزش و پرورش (نجفي) و شهردار پيشين پايتخت، بايد گفت، عروسي گرفتن روزنامه هاي تندرو براي به خاك ماليدن بيني جناح كند رو، شويي هنري از مدل فيلم عروسي خوبان محسن مخملباف نيست بلكه از نوع نمايش نامه عروسي خون گارسيا لوركا مي باشد.
اين رويداد پيش از هر چيزي، يك رخداد خانوادگي با ابعاد سياسي، است. ورود ابژه اي پيش پا افتاده به سوژه اي سياسي و قابل توسعه به كل نظم سياسي و اجتماعي ايران.
خانواده به مثابه قدرت و جناح! يعني تبديل امر نا زيبا به امري زيبا، با اجتماعي كردن معناي كلان روايتي به نام سياست.
جايي كه براي تعريفي جديد از عمل در حوزه عمومي بايد يك پرانتز جديد باز كرد. اين استثناي پراتيك براي انديشمندان نيز قابل باز توليدي هنرمندانه است. باري، درست است كه مثلا فيلسوفي چون ژان ژاك روسو بهترين كتاب را تا به امروز در تربيت فرزند (اميل) نوشته است اما در كتاب ديگرش “اعترافات” گفته بود كه چند بچه ي خودش را سر راه گذاشته چون قادر يا علاقمند به تربيتشان نبوده! نيز اين رخداد شوك آور، نسبتا به اين معنيست كه بايد عمل شخصي و انديشه سياسي را از هم به كلي تفكيك كرد!
البته تفكيك گرايي عريان، ان هم به اين شكل، نوعي سكولاريسم خشن و الهي زدايي را در اين جا به ذهن زيست شهري آپارتماني مي رساند. الهي دانان اما در اين جا وحدت گرا تر هستند و زندگي شخصي انديشمند يا سياست مدار را هم در بر مي گيرد.
انگار او هر كاري بكند، الگو يا سلبريتي عموم شهروندان است و گريزي هم از ان نيست. شايد هم بايد پست مدرن تر از اين خوانش كرد و پراكسيس مجرمانه را دوباره تعريف نمود. حالا هم اگر واقعا وزير اموزش پرورش كلت كشيده است روي همسرش، دليل نمي شود كه كارهاي خوبش را هم رد كنيم.
درست در همين نقطه است كه با بياني الوده به طنز مجازي بايد پرسيد: كلا اين ارضاع زيبا نيست؟! مي پرسيد چه چيزي؟! همين تبديل زيست فردي به يك اثر هنري سريالي را مي گويم. اگر حالتان هنوز كاملا به هم نخورده است، بنده ادامه بدم! اما اين جنايت را هر كه با هر انگيزشي انجام داده باشد، اين ها پرده هاي يك نمايش خانگي يا پويشي ضد فساد نيست.
اين تنها لحني ريتميك و موسيقايي است كه صداي فرو ريختن بنيادهاي اخلاقي و اجتماعي جامعه ي ايران است كه پي در پي در حال سقوط است؟! يا اين كه صداي غرش دژهاي ارتجاع جمعي است كه مدام فرو مي افتند؟ شايد براي همين است كه كارل ماركس در نقد مدرنيته مي گويد: “هر آن چه محكم و استوار است، دود مي شود و به هوا مي رود” اما بياييد گول اين لفاظي ها را نخوريم و حرفي جديد بگوييم.
ديگر نمي خواهم با بياني آلتوسري بپرسم كه اساسا “عمل(اجتماعي) چيست؟” بلكه به بياني فرويديستي، گمان مي برم كه در خلال جنگ و تخريب جناح هاي دو قلو موضوعي ناخود آگاه و خزنده به وقوع پيوسته و آن زنانه شدن امر سياسي در ايران است. چنان كه در اندك فهم عرفي و معنوي، تا يك سياست مدار قلب همسرش را فتح نكند، نمي تواند دل خلق ها را به دست اورد و تا امور خانه اش را تدبير نكند، نخواهد توانست مدينه هاي اتوپيايي را محقق سازد.