پایگاه خبری / تحلیلی نگام – ✍️محمدمهدی مجاهدی
جدا از اتهامات بیدلیل، در داوری کارنامهی سیاسی ابوالحسن بنیصدر، چهار اشکال به او میگیرند که شاید تا حدودی (و تنها تا حدودی) پر بیراه نباشد، ولی از دقت تهی ست:
۱. در بریدن از روحانیت انقلابی و حزب جمهوری و همراهی با مجاهدین خلق خطا کرد.
۲. تابآوری ج.ا.ا را دستکم گرفت.
۳. در ارزیابی از توانمندیهای سیاسی و معرفتی و مدیریتی و پایگاه اجتماعی مؤثرش، بیش از اندازه خودباور و خوشباور بود.
۴. خروجش از ایران خطا بود.
درمورد اول، شاید حق با منتقدان باشد، با دو تبصرهی مهم: اولا، بریدن او از روحانیان دو سویه بود، و داوری درمورد آغازگر این جدایی چندان روشن و آسان نیست. ثانیا، تا وقتی آن سازمان هنوز رسما ورودش به فاز مسلحانه را اعلام نکرده بود، این تصمیم بنیصدر در آن منطق موقعیت، صرفا یک «انتخاب سیاسی» بود. ولی همراهی او با آن سازمان پس از شروع رسمی فاز مسلحانهی آن سازمان «تصمیمی استراتژیک» بود که حکمش متفاوت است. ولی این مرحله خیلی زود به پایان رسید، وزانپس، بنیصدر تا آخر عمر در دورترین نقطه از سازمان ایستاد و از همراهی اوپوزیسیون جاا با دشمنان خارجی ایران یا کوشش برای برانگیختن انقلابی دیگر حمایت نکرد.
درمورد دوم، باید منصفانه گفت این اشتباه خطای اختصاصی او نبود. در آن بحبوحهی آشوبناک، کمتر کسی از دوست و دشمن میتوانست تصور کند که ج.ا.ا چندان دیر میپاید. بقای ج.ا.ا ازجمله مرهون ورود سازمان مجاهدین و جداییطلبان به فاز مسلحانه و پیروزی بزرگ ج.ا.ا در فتح خرمشهر بود. سرکوب اپوزیسیون مسلح و جداییطلب و پیروزی بر دشمن متجاوز همیشه بهترین مقوم نظامهای نوبنیاد است تا ضعفها را بپوشانند و جای پای خود را محکم کنند.
خطای سوم هم مختص او نبود. این هنر یا مفسدهی همهی انقلابها ست که انقلابیون خود را فعال مایشاء و مالک مایکون و علامهی دهر میپندارند. در همان سالها، دانشجویان یکلاقبا و روحانیون تازهبهمسندرسیده و مهاجران تازهبهشهرآمده و روشنفکران چپ و اسلامی به کمتر از نابودی امپریالیسم و ارتجاع در کل عالم رضایت نمیدادند، اوهام و ایدههای خود را جانشین علوم انسانی میدانستند، و تجربههای بشری را همانقدر بههیچ میگرفتند که قدرتهای جهانی و منطقهای را.
آن «کیش شخصیت» و خودبزرگبینی و قدی و قلدری که به بنیصدر نسبت میدهند، در آن میانه، خیلی از «کیش شخصیت» و خودبزرگبینی و قدی و قلدری دیگر انقلابیان پیشرو گلدرشتتر (و بیمایهتر و بیوجهتر) نبود. مشی مهدی بازرگان و برخی اطرافیان او درخششی موقت و دولتی مستعجل بود، مستثنایی مؤید اصل.
در این مورد که آیا بهتر بود او میماند و اعدام میشد (حاکم شرع او را «باغی» اعلام کرده بود) یا میرفت و به قول خودش، «انقلاب اسلامی» را «در هجرت» دنبال میکرد، ملاک داوری مبهم و داوری دشوار است. ولی اگر منطق «موقعیت انقلابی» را در نظر بگیریم، به نظر میرسد ماندن و رفتن او هر دو به یک اندازه میتوانست کنشی انقلابی باشد و در آن فضای انقلابی، به هجرت و اصلاح انقلاب یا جهاد و شهادتطلبی تعبیر شود، با این تفاوت که او حق داشت به حفظ جان خود هم بیندیشد، وانگهی، امیدوار بود با سقوط قریبالوقوع روحانیون، زود به دفتر کارش در تهران برگردد.
باری، با رفتن بنیصدر، حالا اولینهای ج.ا.ا همگی یکسره در خاک خفتهاند. ج.ا.ا چنان که امروز آن را میشناسیم، چنان با دورهی تأسیس متفاوت شده است که «گر تو ببینی نشناسیش باز.» این سرنوشت گریزناپذیر انقلابها البته میتواند سرچشمهی خطاهای ادراکی بسیار برای تحلیلگران شود. ازجمله این که کارنامهی شخصیتهای کلیدی آن دورهی پرآشوب را بر اساس پیامدهای تصمیمها و کنشهای ایشان چنان که امروز بر ما آشکار شده است، ارزیابی کنند.
در وضعیت آشوبناک، مانند انقلاب، قواعد وضعیت نرمال یکسره از کار میافتد و کنشگران برای پیگیری اهدافی که دارند، ناچار بیشتر به حدس و طبع خود اعتماد میکنند. ولی پیامدهای کنشهای آنها معمولا هیچ شباهتی به آنچه آنان میخواستند، ندارد.
این پیامدها نهتنها نیندیشیده (unthought of)، بلکه اغلب در آن منطق موقعیت، «نیندیشیدنی» (unthinkable) بوده است. پیامدهای آن کنشها و تصمیمها مانند نامهای سربسته است که آیندگان آن را میگشایند و باید آن را فارغ از مهر و کین، رمزگشایانه و عبرتآموزانه بخوانند.
این تبصره میتواند چشمها و دلها را از غبار پارهای داوریهای نسنجیده و ناروا درمورد گذشتگان بشوید و افقی را فراسوی نفرین و آفرین، به سوی جور دیگر دیدن و سنجیدن کنشهای ایشان فرا روی ما بگشاید.
والذین جاءوا من بعدهم یقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لاتجعل فی قلوبنا غلا للذین امنوا ربنا انک رئوف رحیم.