✍️ ضیاء نبوی
حقیقت این است که من از میرحسین موسوی خوشم نمیآمد. یعنی حداقل تا سال ۸۸. در واقع خانوادهای که در آن بزرگ شدم و سنت سیاسی که به آن تعلق داشتم اجازه نمی داد از هیچ شخصی که روزی جایگاه بلندمرتبهای در حاکمیت داشته خوشم بیاید. زخمهایی که از دهه۶۰ به پیکره خانواده و نزدیکان نشسته بود هیچوقت اجازه نمیداد با افرادی که جایگاه حاکمیتی داشتهاند همدلی کنم.
تا سال ۸۸ هم موضعم در همه انتخاباتها تحریم بود و در آن انتخابات هم با هزار و یک کشمکش درونی خودم را قانع کردم که از موضعی مطالبهگرانه به کروبی رای دهم اما نسبت به میرحسین موضعم شدیدا منفی بود. این موضع انجمن اسلامی دانشگاه ما هم بود و در سفر میرحسین به مازندران اولین کسانی که در مورد اعدامهای سال ۶۷ از او پرسیدند، بچههای انجمن دانشگاه نوشیروانی بودند.
۲۵ خرداد ۸۸ و در آن تظاهرات عظیم سکوت هر چقدر که عظمت، شجاعت و مدنیت جمعیت حس خوبی داشت، دیدن دستبندهای سبز مردم عصبانیام میکرد. اینقدر عصبانی که یکجا بلند به دوست و همراهم گفتم: “موسوی لیاقت این جمعیت رو نداره!” این وضعیت اما برای من تغییر کرد.
موسوی پس از ۸۸ برای من شخصیت دیگری بود. راستش اخبار بیرون و تجعمهای خیابانی که به داخل زندان می رسید شگفتزدهام میکرد. خیابان کانون اعتراضات بود و موسوی هم خلاف تصور پیشینم همچنان همراه مردم. نه تنها حامی مردم که گاه در خیابان همپای مردم! مطالباتی در بطن جامعه بود که چون نتوانست در بستر انتخابات خود را محقق کند، راه خودش را در جنبشی خیابانی پیگیری میکرد و این بوضوح خط قرمز حاکمیت بود.
ذرهای هوشمندی سیاسی کافی بود که بدانید که همراهی با این جنبش خیابانی، امکان هر گونه بازگشت به قدرت را از رهبران آن جنبش سلب خواهد اما این همراهی از جانب رهبران جنبش ادامه یافت. محتوای نماز جمعهها و سخنان مقامات ارشد حاکمیت تقریبا تا ماههای اول جنبش همیشه سرشار از انذار برای رهبران جنبش بود، تهدید برای اینکه خط خود را از معترضین خیابانی جدا کنید وگرنه راه بازگشتی نیست اما این مسیر هیچوقت جدا نشد.
به گمان من میرحسین موسوی را دقیقا در همین تصمیم میتوان فهمید، در تصمیم همراهی با جنبشی مردمی که بزعم او، خودش هم همراه با آن تغییر کرد و ساخته شد. جنبشی اجتماعی که از حضور در خیابان نهراسید و شبکهای از ارتباطها را ساخت و سوژه هایی سیاسی تربیت کرد که همچنان متاثر از رخداد ۸۸ به ضرورت مداخله در امر عمومی وفادارند و از هزینه های آن نیز پروا ندارند.
جنبش سبز خلاف تصویری که بعضا از آن ارائه می شود هیچ شباهتی به دعوای درون حاکمیتی نداشت. خیلی از آنها که به صفت جنبش سبزی به زندان رفتند و سرموضع هم ماندند و به میرحسین احترام می گذاشتند، هیچ وابستگی و تعلقی به حاکمیت نداشتند. آنها تغییر اساسی وضعیت به نفع مردم را می خواستند و شاید برای اولین بار در حیات پس از انقلاب با یک جنبش فراگیر و مردمی مواجه بودند که امید و نوید چنین تغییری را می داد.
جنبش سبز خلاف تصویری که بعضا از آن ارائه می شود هیچ شباهتی به دعوای درون حاکمیتی نداشت. خیلی از آنها که به صفت جنبش سبزی به زندان رفتند و سرموضع هم ماندند و به میرحسین احترام می گذاشتند، هیچ وابستگی و تعلقی به حاکمیت نداشتند. آنها تغییر اساسی وضعیت به نفع مردم را می خواستند و شاید برای اولین بار در حیات پس از انقلاب با یک جنبش فراگیر و مردمی مواجه بودند که امید و نوید چنین تغییری را می داد.
بگمانم میرحسین موسوی در قیاس با کسانی که داعیه جایگاهی این چنین را دارد، فضایلی بوضوح بیشتر و برتر دارد. کمینه این فضایل بنظرم آمادگیاش برای تحمل رنج در راستای منافع عمومی و وفای به عهدش با مردم است که همین هم در بازار مکاره سیاست ایران فضیلتی بسیار کمیاب ( اگرکه نگوییم نایاب) است.