بانوی شعر و شرجی و شوری غریبه
از من هزار و چند شب دوری غریبه؟
در من تو شوری تازه را می آفرینی
من را خدای دیگرم روی زمینی
دریاچه،سهم گریه و دلتنگی من
کی میگذاری پا به قلب سنگی من
ای کاش با عطر تنت آتش بگیرم
آغوش وا کن تا در آغوشت بمیرم
باید تو را از خواب هایم پس بگیرم
بین خودم با عشق آتش بس بگیرم
من سهمم از آیینه ها منها شدن نیست
در گوشه ای دور از خودم تنها شدن نیست
من مینویسم عشق را بالای دفتر
نام تو را هر لحظه در هرجای دفتر
من حرفهای تازه ام را مینویسم
غمهای بی اندازه ام را مینویسم
اینجا یقینا زندگی هم جرم دارد
عاشق شدن نوعی لباس فرم دارد؟
ما را به جرم عاشقی در گور کردند
اعدام را با نام حق منشور کردند
این قوم من را از تو دزدیدند بانو
در روز مرگم سخت رقصیدند بانو
این قوم درد عشق را باور ندارند
فکری به جز غارتگری در سر ندارند
این قوم ننگ آلوده ای در زمهریرند
دزدان ناموس به ظاهر سر به زیرند
اینها نمیفهمند مفهوم غزل چیست
قصد خدا از خلقت روز ازل چیست
اینها نمیفهمند عشق آتش فشان است
چون آتش در زیر خاکستر نهان است
یک روز میفهمند،آنروزی که دیر است
آنروز روز عشق بازان دلیر است…
شاعر:محمدهادی(میثم)بازیاری