با افتخار دختر کارگر شهرداری هستم ؛ کارگری که تمام هشت سال دفاع مقدس در جبهه های حق علیه باطل کنار رزمنده ها جانفشانی نموده است ….
چقدر خوب است یادی کنیم از کارگری و کارفرمایی و اتحاد و اعطای حق و حقوق شهروندی در زمان بحران و جنگ و آوارگی؛
برای حفظ آرمانهای انقلاب ، باید انقلابی نو بپا کنیم ؛ جنگ خونریزی و بی خانمانی زنان و کودکان بی سرپرست پر ؛ اما برای رسیدن به آرمان انسانیت باید انقلاب ضد منیت را برپا کنیم .
به کجا چنین شتابان گشته است این دنیای نافرجام ؟
اگر به پیرامون خود با چشم انسانیت بنگریم ؛ آدمی به اوج لذت و آسایش و رفاه رسیده است ؛ دیگر نیازی به ابداع و اختراع و اکتشاف نداریم .
همه چیز کشف گردیده است و آدمی به اوج رفاه در خودخواهی رسیده است .
بدست آوردن پول و ثروت سهل گردیده تا جایی که تفریح و خوش گذرانی آدمی ، زجر و آزار و اذیت هم نوع گشته است .
دوران جنگ و کشتار تنها دورانی بود که همه مخلصانه و صادقانه بفکر سازندگی بودند .
در ان دوران سخت جانبازی ؛ مدافعان وطن با مردانگی تمام بفکر سازندگی بودند و هیچگاه از کلمه اختلاس ؛ مختلس؛ ژن برتر و رفاه و آزادگی در کشورهای فرنگی ورد زبانها نبود .
هیچکس وقت نداشت سلطان گردد ؛ یا نفت را با دکل در جیب بگذارد ؛ مردم عاشق دولت ؛ و دولت شیفته خدمت به ملت بودند؛ اما با پایان یافتن جنگ ؛ عشق و علاقه و اتحاد و وطن دوستی فرو کش گرفت .
تعداد میزها برای سازندگی افزون گشت ؛ مدیریت به اوج افتخار رسید ؛ هرمدیر با کسب چند مدیریت ادعای میز جدیدی می نمود و …..
وای بر اتاقهای شیک و مشاوران پرو پا قرص و واردات هنگفت ؛ وطن پرستی و عرق ملی تبدیل به جاه طلبی شد و روز به روز جیبها بزرگتر شدند و دریچه قلبها کوچکتر و پنجه ها مشت شدند علیه عرق جبین کارگر …..
چگونه از کارگری سکوت بخواهم که با ریختن عرق جبین و دستانی پینه بسته و سفره خالی و کودکانی سرگردان و دلی پر خون دارد .
عرق جبین کارگر ؛ برجهای سربفلک کشیده گشت و آرمانها به یغما رفته و کوخ نشینی معیار گشت و کاخ نشینی با عزت سر برآورد و مهر سکوت بر دل و دیده کارگران زد .
کارگری که پیامبر بوسه بردستانش می زد و قبل از پاک شدن عرقش حقوقش در دستش گذاشته میشد.
کجا رفتند شیعیان علی(ع ) و محمد (ص ) که این روزها از خون دل مادران دست فروش در مترو و کنار خیابان بساط ناملایمتی را لگد مال نموده تا پله ای برای آسایش دلبندان خود در بلاد کفر بپا کند.
شاید دیگر آنجا بلاد کفر نباشد چرا که آباد کننده این بلاد نورچشمی های خوان گسترده والظالین هستند .
کمی پرده انسانیت را کنار بزنیم ؛ وضو را با عرق جبین برادر دینی خود نگریم ؛ اقتصاد را به قعر جهنم کشانده و تولید را به چوبه دار برده و واردات بی رویه ریشه درختان سرو را خشکانده است .
اینجا ایران است ؛ ایرانی که سرای مهر و عشق و وفا بوده و اینک در کوچه ؛کوچه این مرز و بوم دوباره خون جوانان لاله دمیده ؛ جوانانی که هشت سال تازیانه صدام آنها را وادار به ریختن اشک شرم ننمود؛ و امروز جوانان ان جوانان ؛ ز دست دلسوزان وطن اشک حسرت می ریزند و سفره خالی را با شرمندگی در کنار عزیزانشان جمع می کنند .
آری امروز نیاز به انقلابی عظیم داریم تا منیت و خودکامگی را از خاک وطن بیرون کنیم و لباس ایمنی غیرت و مردانگی پوشیده ؛ بند پوتین های انسانیت را محکم نمود ؛ کلنگ های اتحاد را برداریم و سخرهای خودخواهی را شکسته ؛ جویبارهای محبت را ؛راهگشا باشیم و ایرانی بدون منیت را پرورش دهیم؛
مدیر محترم ؛ یادت باشد مدیری بالا دست تر از تو هم وجود دارد ؛ و بالاتر از مدیریت شما خدایی وجود دارد که حق کارگر را از شما خواهد ستاند ؛
آویزه گوشت بنما که کودکان شما و کودک کودکان شما در دنیایی زندگی می کند که هزاران مدیر ؛ مدیر تر از شما مدیریت می کند
میزها با وفا هستند از دستان و وجود شما محافظت می کنند راز های شما را از پشت میز بیرون نمی برند؛ دل رحم و با مروت هستند و اندوختههای شما را در کشو نگهداری می کنند .
کاش انسانیت را از میزهای با وفا بیاموزیم ؛میزها با وفا هستند؛ بی وفایی مدیران سبب عزل مدیریت و خواندن غزل خداحافظی می گردد.