مهین دخت ایرانی
امروز تنها چیزی که در کشور ما حرف اول را میزند،«صف» و توی صف قرار گرفتن است.
اصلا نه تنها امروز بلکه سی و چند سال پیش همه چیز ثقفی بود.
به قول یه بنده خدایی روغن نباتی صفی است حمام سوزاندن در دهات صفی است چوپانی صفی است ریاست هم صفی است.
ایران ۵۰ سال پهلوی حکومت کرده است در این مملکت ۵۰ سال هم اقلاً مال آخوندا است حالا اقلش میگویم بعد از ۵۰ سال عرضه اش را داشتیم مردم گفتند بمانید دیگر محال است نمی رویم حالا هم نمی رویم نوبت ماست
آخر بعضی ها می گویند که این آخوندها میروند کنار همش هفت سال است آمده ایم حالا چهل و بله چهل و ۴۳ سال مانده است
رجبی میگوید کی این آخوندها میروند توده ها میگویند کی میروند کنار؟ مخالفین، معاندین، آخوندها غیر آخوندها مگر رفتنی هستند نوبت ماست تا نوبت مان تمام نشود نمیرویم
بله شما برای اینکه موفق باشید یا اصلا برای اینکه زنده بمانید باید توی صف بروی خوبی باشید.اینکه ما باید برای هر چیزی از گوشت بگیرید تا پراید و گیربکس توی صف بایستیم، زیبا نیست؟! خیلی هم جای افتخار دارد.
آقای نوبخت از تودلبروترینهای دولت هم معتقد است که مشکلات اقتصادی تقصیر دولت نیست، در شرایطی که تا یک جایی همه مشکلات تقصیر دولت احمدینژاد بود و البته ما قبول داشتیم که هشت سال یک مشکلی بود که دولت احمدینژاد هم وسط آن قرار داشت اما اگر حافظه انسان کمی از ماهی و خرچنگ قویتر باشد و مناظرههای انتخاباتی و سخنرانیهای آن دوران گل و بلبل را به خاطر بیاورد، خوب میداند که آن زمان همه چیز دست دولت فعلی و تقصیر دولت قبلی و قبلی و قبلی بود، الان شرایط فرق کرده، تقصیرها گردن دولت نیست، هیچچیز هم دست دولت نیست، شبها که میخوابیم یکسری جن و پری میآیند و مشکلات اقتصادی و معیشتی و اجتماعی برای ما درست میکنند و میروند.
بعد صبح میشود و آقای نوبخت از خواب بیدار میشود و میگوید: «ای بابا! دیشب نه دلار و سکه ارزون بود، مسکن مثل عنبرناسارا ریخته بود، این صف چیه؟! این مردم رو کی…؟!» بعد حرفش را قطع میکند، کمی فکر کرده و میگوید:«مشکل بیکاری رو که نتونستیم حل کنیم، ملت از بس توی خونه موندن زخم بستر گرفتن، لااقل برن تو صف وایسن یه کم پا و کمرشون باز شه!».
خلاصه کار ما این است که هر روز صبح خبرها را بررسی کنیم و ببینیم ملت کجا صف بستهاند و ما بدو بدو برویم و به صف آنها ملحق شویم، اصلا هم مهم نیست چیزی که برای آن صف بستهاند به درد کی میخورد، به آن نیاز دازیم یا حتی توانایی خزید آن را داریم، ما یک ویتامینی در بدنمان داریم به نام «ویتامین صاد!» که با صف بستن تامین میشود، پس عجالتا صف ببندید و داخل صف بایستید تا ببینیم آقای نوبخت بالاخره مقصر مشکلات اقتصادی را پیدا میکند یا باید تا مناظرههای انتخاباتی سال ۱۴۰۰ صبر کنیم!
بله خلاصه که حتی شعری هم در مورد صف داریم که میخواد همون اولش بگه صف خیلی مهمه و بعد سایر موضوعات از اهمیت برخودار میشوند.
نیمه شبِ پریشب، گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافظ، توى صف اتوبوس
گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم
گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم
گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى
گفتم: چگونه اى؟ گفت: در بند بىخیالى
گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى
گفتا که: مىسرایم شعر سپید بارى
گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى؟
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى
گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده
گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده
گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش
گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره
گفتا: شده پرستار یا منشى اداره
گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غمها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى
گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى
گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى
گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد
گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟
گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
گفتا که: ادکلن شد در شیشه هاى رنگى
گفتم: سراغ دارى میخانه اى حسابى
گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى
اما بعد از اون سینا سرلک هم ترانه بسیار زیبایی در خصوص صف اونم از نوع صف قفر خونده که میگه :
سختیایِ زندگی رو نمیشه آسون گرفت با حلب پاره نمیشه سقفی تو بارون گرفت
نون بيار كباب ببر اسمِ يه بازى بود فقط تو صفِ شلوغ فقر حتى نميشه نون گرفت
اين روزا از رو ندارى عاشقو معشوق ميشن من يه ليلى ميشناسم مهرشو از مجنون گرفت
دخترِ گل فروش از بس كه گلاشو نفروخت كاسه ی گدايى رو به سمته اينو اون گرفت
تکست آهنگ صف شلوغ فقر سینا سرلک
مردی که گلیمشو از تویه آب در نیاورد یه اتاقه بی اجاره گوشه ی زندون گرفت
هیچ کسی زیر پرش گله رو به چرا نبرد نِی شکستو رنگ زوزه صدای چوپون گرفت
اين روزا از رو ندارى عاشقو معشوق ميشن من يه ليلى ميشناسم مهرشو از مجنون گرفت
دخترِ گل فروش از بس كه گلاشو نفروخت كاسه ی گدايى رو به سمته اينو اون گرفت.