همیشه ساختمان بهشت شهردای مفعول بهاضطرار بود و اغلب شورا و شهردارش تسلیم این طلسم.
کلانشهری که تفاوت دزدها و پولدارهایش در این است که دزدها اموال ثروتمندان را میدزدند، اما پولدارها اموال فقرا را.
تهران، اژدهای ۷ سری که نه پایتخت است، نه کلانشهر. نه مهد فرهنگ، نه بستر توسعه.
نه سیاستمدار عاقل، نه آداب دان دین.
یک مصرف کننده پرتوقع که درآمدش از سیاست «حق سکوت حفظ نظام» است و با مهاجرین خوشنشین انقلاب، گنده بک شد.
شکم گندهای که از هر طرفش چند شهر و شهرک میلیونی بیرون زده. از شهر اندیشه تا دوقوزآباد، از رباط کریم تا پاکدشت. مدتی است گورخوابها، این مردههای متحرک مستقل شدند.
برجهایش خف کرده در کوچه بنبستها
و پارکهایش نمایشگاه کارتن خوابها.
ترافیکی دارد، کلاف سردرگم که هیچ تونل و پلی حریفش نیست. سر هر چهار راه صدها دختران گل فروش، پسران حاج فیروز ، زنان دست فروش و مردان مواد فروش.
آن شهرداری هم که دوام میآورد، ناشی از باج دادن به کلهگندههای بیغیرتی است که مثل اختاپوس افتادهاند به جان باغهای مفت خاندان هزار فامیل پهلوی در شمال شهر تا «برجویلا» بسازند.
تهران، در محاصرهی انبوهی از مردم خسته، اما معتاد به این شهر جهنمی. برگردند به روستای بیآب و درخت که چه خاکی به سر کنند؟
هوایی دارد در حد زهر مار که بزرگراههای منتهی به آن در تعطیلات، قبرستان اتومبیل است. تحمل ده ساعت ترافیک، برای ساعتی قدم زدن در لب دریا و یا نفس کشیدن در جنگل رو به کچل شدن. هر جا که میروی، ردپای رانت را میبینی و همیشه هشت این جماعت پایتخت نشین در گرو نه آنهاست.
لعنت به هر چه تفکر تحجر که به جای راه حل دادن، مردم را به صبر دعوت میکنند، اما خودشان در لندن در پی درمان. و ما همچنان در شبهای دود تهران، سر بر بالش نرم جهل، گرفتار تزویر.