آرش حیدری/ منبع: کانال تلگرامی جامعه شناسی علامه
نفسها پاییده میشوند. در پس هر لمسی عفونتی مرگبار نهفته است. نه! این صدای یک سرفه نیست، صدای چرک و عفونتی است که بنا است ما را در رباید. انکار جامعه، انکار با هم بودن، انکار زندگی. این فقط یک بیماری نیست، این فریاد انکار زندگی است، گریختن از یکدیگر چیز تازهای در این سرزمین نیست؛ سالها است آموختهایم از یکدیگر بگریزیم؛ این تجلیِ عفونتی مرگبار است که سالها است زندگیِ اجتماعی ما را انکار کرده است. این وحشت وحشتی تاریخی است. وحشتی وبازده در سرزمینی که خویِ قحطیزدگان بر آن غالب شده است. و راهزنانی که جمع متلاشیِ وبازدگان و قحطی زدگان را بهشت خویش میپندازند. «دیگری=او=تو» نه یک لحظۀ انسانی، نه یک چهره، نه یک صدا، نه یک همچون من؛ دیگری تنها و تنها یک دشمن است، دشمنی که در پس هر نفسش دشنهای نهفته است که بنا است در سینۀ ما فرو شود. این وضعیتِ اضطراری نه یک استثنا که قاعدۀ زیست 150 سال اخیر ما بوده است.
در سال 1249ش. وبا و قحطی توأمان شد. به قول امینالضرب، روزانه صد تا صدوپنجاه تن میمردند. در بینشاط بهارِ 1250 قحطی ادامه داشت و وبا دوباره پدیدار شد. امینالضرب شمار کشتهشدگان این وبا را روزانه 200 تا 400 نفر میداند. وبا و قحطی و راهزنی توأمان شد. در نامهای که عبدالحمید اصفهانی به محمد حسین امینالضرب زده است، مینویسد که در خراسان «آدم را میکشند، گوشت او را میخورند، دیگر چه رسد به اسب و الاغ. هر روز در مشهد آدم میگیرند که سگ کشته و گوشت او را آورده و فروخته است». در همین سال در قوچان 12.000 نفر مردند. امینالضرب مینویسد که اگر دولت فکری به حال مردم نکند اکثری از رعایای ایران و ارامنهی سلماس و ارومیه کوچ میکنند و این خسارت بزرگی است به ایران (ناطق، 1356، ص. 37).
اعتمادالسلطنه ذیل خاطرات سال 1272ش. مینویسد: «وبا در تهران شدت كرده است و از چهار و پنج نفر به روزى بيست و پنج الى سى نفر رسيده، وحشت غريبى به مردم مستولى شده است. با اينكه وباى پارسال بلاى عام بود، مردم اينقدر وحشت نداشتند. علىالخصوص خود من كه نه خواب دارم و نه خوراك و دائم در تزلزلم» (ص. 909).
در افضلالتواریخ میخوانیم:
و اللّه! به رأىالعين ديدم كه مردم در سر گذرها از گرسنگى مىمردند. آن وقت، سايرين جمع شده، به دهان او نان مىگذاشتند. … مردم بيچاره اگر بچه را پنجساله يا ششساله، كه مميز نبود، گول زده، به خانهی خود برده، او را كشته، در ديگ انداخته و جوشانيده مىخوردند. بچهخوره يك عنوانى بود كه اگر اغنياء مىخواستند بچههاى خود را بترسانند» (افضلالتواریخ، ص. 394).
ناطق سندی را از 1215 ه.ش نقل میکند که در هنگامۀ بروز وبا چنین به محمد شاه نوشتند: «قبل از ناخوشی همۀ خلق و رعایای مملکت امیدوار بودند که حافظ مردم دولت است؛ زیرا احتیاج کل به درب خانه است، پس اهل درب خانه باید کسانی باشند که از عهدۀ مهمات این مملکت برآیند و تدبیر و روشنبینی داشته باشند. لیکن در این مصیبت، خلاف آن رفتار به ظهور رسید. اهل درب خانه پراکنده و متفرق شدند و امورات لازمه را به تعویق انداختند و قانون و قواعدی که به جهت پایداری و استحکام دولت و ملت در نظر داشتند معوق ماند و از این روست که امروز در پایتخت شکایت است و کار مردم به فقر و فلاکت کشیده است (ناطق، 1356، ص. 45)
در ذیل وقایع 1214 ش. در مرآتالبلدان آمده است در همین اوقات، مرض وبا در دارالخلافه اشتداد یافت. حضرت پادشاهی به شمیرانات تشریف بردند… و در این سال هشت هزار نفر از اهالی دارالخلافۀ تهران به مرض وبا درگذشتند (صص. 917-915). در سال 1322ش. که سالهای منتهی به انقلاب مشروطه است نیز دوباره وبا به ایران میزند: «مردم يا از وحشت منتظر بودند، يا واقعا سرايت كرده بود، كه ثلث اهل طهران فرار كردند» (دیوانبیگی، 1382، ص. 244).
شاید از خلال چنین وحشت بیمارگونی از لحظهای نوپدید بتوان سخن گفت، چیزی نو در آستانه بیتابی میکند و آن چیز تنها و تنها دفاع از بدنهای به هم متصل ما است. وبا و قحطی دو میانجیِ اصلیِ گذار به مشروطه بودند. وبا و تلاقیش با قحطی و برآمدن فهم نوپدیدی از زندگیی اجتماعی و نسبتش با حکمرانی چیزی را در تاریخ معاصر ایران پدید آورد که هنوز هم پسلرزههایش در اکنون جاری است: با هم بودن و با هم از جامعه دفاع کردن: ایدۀ سرنوشت مشترک. کرونا ما را نخواهد کشت آنچنانکه وبا و طاعون نیز چنین نکرد، آنچه ما را ویران خواهد کرد انکار زندگی است و انکارِ سرنوشتِ مشترکی که زندگیِ ما را به هم گره زده است. مراقبت از بدنِ خود یک چیز است و مراقبت از بدنهای به هم متصل «ما» چیز دیگر. بدنِ ما بدونِ اتصال با بدنهای دیگر تجزیه خواهد شد. باید بازیافت آنچه را که ویران شده است: «ما»