مسعود علیزاده
حدود یک ساعت گذشت 30 الی 35 نفر از مجرمان خطرناک را از قرنطینه 2 وارد قرنطینه ما کردند …
با این حال که حتی جا برای نشستن خودمان هم نبود …تصورش هم سخت است که حدود 170 نفر در مساحت 60 متری باشیم ..
.نشستن که سهل است ، حتی جا برای نفس کشیدن هم نبود ….
خواب به چشم هایمان نمی آمد ولی خوب جایی هم برای خواب نبود …
استرس زنده بیرون آمدن از کهریزک یک لحظه از ما غافل نمیشد …
همه به فکر این بودیم که بر خانواده های ما چه میگذرد …
چون کسی از خانواده ها از ما خبری نداشت …
که آیا زنده ایم !!!
این افکار تا صبح گریبانگیر ما بود.
صبح روز 20 تیر بود همه از شدت غم و اندوه در بازداشتگاه کهریزک شب را نخوابیده بودیم …
حتی یک کف دست نان و یک پنجم سیب زمینی را هم شب قبل برای غذا به ما نداده بودند …
از شدت ناراحتی یادمان رفته بود که شب قبل به ما شام نداده بودند و گرسنه هستیم …
ساعت 10 صبح بود مجرمان خطرناک همه از شدت گرما برهنه بودند و در دست شویی به یک پیرمرد مجرمی به نام باباعلی تجاوز میکردند و این عمل مجرمان برای ما وحشت آور و ناراحت کننده بود…
بیشتر دوستان دستشویی داشتند ولی شرم و حیا اجازه نمیداد تا به دستشویی بروند…
هوا داشت گرم تر میشد و همه ما بی تاب تر می شدیم.
حدود ساعت 11 صبح بود که چند نفر از مجرمان خطرناک پشت درب قرنطینه یک با لوله های پی بی سی ایستاده بودند و به ما گفتند تا 3 شماره می شماریم باید به حیاط برویم …
وقتی از درب قرنطینه خارج می شدیم با لوله پی بی سی بر سر و صورت ما میزدند.
وارد حیاط بازداشتگاه کهریزک شدیم و همگی پا برهنه بر کف آسفالت داغ سوزان برای آمارگیری نشستیم …
تمام پاهایمان از شدت گرمای آسفالت می سوخت ولی نمی توانسیم اعتراض کنیم …
هر کسی اعتراض می کرد به بیرون از صف برده می شد و به شدت با لوله پی بی سی کتک می خورد …
حدود 15 دقیقه از آمار گیری گذشت و شکنجه ها بیشتر می شد.
افسر نگهبان محمدیان دستور داد در آفتاب سوزان بر کف حیاط کهریزک چهار دست پا راه برویم …
باورش برایمان خیلی سخت بود که به کدامین گناه باید شکنجه شویم ..
ولی مجبور بودیم تن به شکنجه دهیم …
همه چهار دست پا میرفتیم از بچه 17 ساله تا پیر مرد 60 ساله …
کف دست هایمان و زانو هایمان از شدت گرمای آسفالت سوخته بود و آن زخم ها بیشتر و بیشتر میشد …
من چون از قبل پایم شکسته بود نتوانستم چهار دست پا راه بروم و استوار محمدیان گفت کسانی که نمی توانند چهار دست پا راه بروند باید حدود 5 ضربه بر کفت دست هایشان لوله پی بی سی بزنم .
من و چند نفر که چهار دست پا نمی توانستیم برویم حدود 5 ضربه بر کف دست هایمان زد …
آنقدر محکم زد از دست کف هایمان خون آمد ..
استوار محمدیان از نظر من یک بیمار روانی بود و هیج رحمی نداشت …
همه گرسنه و بی جان در داخل حیاط در آن افتاب سوزان شکنجه شدیم …
دیگر هیچ طاقتی نداشتیم ولی مجبور بودیم طاقت بیاوریم .
افسر نگهابان در سر صف یک شعار میداد که باید با صدای بلند آن را فریاد می زدیم …
اینجا کجاست ؟؟ کهریزک …
کهریزک کجاست ؟؟؟ آخر دنیا …
از غذا راضی هستید ؟؟ بله قربان ؟؟؟
آدم شدید ؟؟؟ بله قریان …
باید آنقدر این جمله ها را فریاد می زدیم تا دیوار های کهریزک به لرزه بیفتد.
بعد از شکنجه همه بی جان بودیم و باز با کتک وارد قرنطینه یک شدیم …
حدود یک ساعتی گذشت …
همه از درد داشتیم ناله می کردیم …
امیر جوادیفر حالش داشت بر اثر جراحت هایش بدتر می شد …
بعد از 24 ساعت گرسنگی ناهار آوردند …
ادامه ی داستان را در بخش بعدی بخوانید
نگام ، ناگفته های ایران ما