✍️رضا احمدی
در 30 مهر1373 پس از چند روزی از دانشگاه تهران، به خانه برگشتم، بسرعت شروع به قاطی کردن کاه وگل شدم، زیرا فصل بارندگی بود و اگر پشت¬ بام کاه و گل نشود آب مهمان سقف خانه خواهد شد.
بچه ها مدرسه بودند، نزدیک ظهر تلفن زنگ زد، همسرم گوشی را برداشت، مرا می خواستند، پاها را شستم، خود را به تلفن رساندم تا الو گفتم، گوشی را قطع کرد. شصتم خبردار شد و حس بدی وجودم را فرا گرفت.
بچه ها از مدرسه بازگشتند، همسرم سفره را پهن کرد و آبگوشت را آورد، خوردم و از فرط خستگی کنار سفره دراز کشیدم. قراربود فردا بنایی، برای کاه ¬گل پشت بام داشته باشیم، هنوز سفره پهن بود که صدای زنگ درب خانه به صدا درآمد. یکی از بچه به طرف درب دوید و درب را باز کرد، داد زد بابا دوستان هستند، بطرف درب رفتم چند نفر مقابل درب بودند که مرا میخکوب کرد، چشمم به جمال سربازان گمنام روشن شد. کاغذی نشان دادند که می خواهیم خانه را بازرسی کنیم. بلافاصله پشت سر من هنوز یا الله نگفته داخل خانه شدند و شروع به بازرسی کردند، همسرم ناراحت شد که چرا اینطور وارد شدند. سپس همه کتابها وکمد لباس و چمدان و همه خانه را زیررو کردند. گویا بدنبال چیز خاصی بودند. مرا از خانواده ام جدا کردند، بچه¬ها مظلومانه به من و آدم های قد بلند چهارشانه و غیر عادی نگاه می کردند، پس از چند ساعت بازرسی و … در زیر نگاه ملتمسانه بچه ها مرا از خانه بیرون بردند.
سوار پیکان سفید شدیم، چشم ها را بستند، در آن لحظه به فکر هوای ابری و کاه گل¬های وسط حیاط بودم. اگر باران ببارد، چه خواهد شد، چند کودک وهمسرم با گل ها چه می کنند؟ در این افکارغوطه میخوردم که وارد سلول شدم. لباس هایم را عوض کردم.، چرخی در سلول زدم !!! و نوشته های روی دیوار را با دقت چند بار خواندم. سلول 1368 بود که دستشویی نداشت.
بعد از نماز و شام، مأمور مرا به اتاق بازجویی برد. با چشم های بسته، روبه دیوار نشاندند، چند نفر وارد شدند. بازجو بی مقدمه گفت: تو دوباره برگشتی دفعه ی قبل درس عبرت برایت نشد؟ این دفعه، دیگر مثل گذشته نیست که بخواهی بیرون بروی. این دفعه به اتهام” نفوذ” آمدی، میدانی “نفوذی” حکمش چیست؟ نفوذی خائن است. تو نفوذی باند منتظری در مراکزآموزشی هستی!!! و …
پس از چند ماه انفرادی، و بازجویی در قم و تهران، قاضی محمد سلیمی، مرا به اتهام فعالیت علیه نظام و شرکت در جلسه ضد امنیتی روز قدس در اصفهان و تبلیغات علیه نظام به سه سال حبس تبعیدی به کرمان و بندرعباس و نیز پنچ سال تبعید محکوم کرد.
پس از اتمام محکومیت¬ها، چندین سال بعد، روزی تیمسار نیلی را در دفتر آیت الله صانعی دیدم از« جواد غدیری» سوال کردم، او گفت: من سالها با او دوست بودم روزی برای دیدن او به زندان اوین رفتم، پس از دیدار، با هم به حیاط رفتیم ، در گوشه ای، تعدادی جوان دست بسته و چشم بسته روی زمین نشسته بودند.
شلنگ آب را برداشت و به من داد، گفت: این بی¬شرف ها را بزن اینها علیه نظام مقدس، و امام، اعلامیه پخش کرده اند. آنها ضد انقلاب و منافق هستند باید آنها را بزنیم. من متعجب به او نگاه کردم این دیگه چه کاری است. جواد شلنگ را از من گرفت و بشدت آنها را زد، دلم سوخت. گفتم: آقا جواد این دیگه چه کاریه که میکنی؟ به جان دخترت سمیه که مثل دختر خودم است. چرا اینکار را کردی؟ او جواب داد، باید ضد انقلاب را نابود کنیم، هر کس به امام و جمهوری اسلامی چپ نگاه کند او را باید چنین و چنان کرد. با این رفتار به جواد ظنین شدم.
یکی از دوستان دیگر (ف. م) نقل می کرد یکبار من هم برای دیدن جواد غدیری که از دوستان قدیمی بود به اوین رفتم، او به من گفت: بیا برویم آب جوش روی سر زندانیان منافق بریزیم، او سطل را پراز آب جوش می کرد و از بالای سلول روی سرزندانیان بیچاره می ریخت و برای توجیح می گفت آنها ضد انقلاب و جیره خوار دشمنان هستند. خیلی تعجب کردم که جواد این قدر قدرت طلب و عوض شده بود.
غدیری با بسیاری از شخصیت ها یارغار و دوست صمیمی بود. در زندان اوین، کمیته، نیروهای امنیتی و رکن دوم ارتش مسئولیت داشت و ادعا داشت که بسیاری از احکام دادگاه، و کودتای نوژه به انشاء من و سرگرد … بود. از قضا روزی خانه ی تیمی منافقین در تهران لو رفت ودر آنجا اسناد وابستگی جواد غدیری کشف شد. او از سران سازمان مجاهدین خلق بود، که اینقدر در مناصب مهم امنیتی نفوذ کرده بود و خود را درچهره یک مدافع جان برکف، ولایتمدار، شمشیر به کمر بسته و دوآتشه و بسیار داغ طرفدار نظام جا زده بود. پس از لو رفتن، او، یکباره غیب شد و سر از پاریس و شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق سر در آورد!! او از طراحان ترور آیت الله خامنه ای در مسجد ابوذر، و انفجار نخست وزیری بود. همسرش زهره عطریانفر ، را از طراحان انفجار حزب جمهوری اسلامی می دانند.
شهید محمد منتظری در وصف نفوذی¬ها می گفت: آنها خیلی شعارهای افراطی می دهند و به اصطلاح از پاپ کاتولیک تر می شوند و اگر قبلا به رهبری اشکال می گرفتند، حال که خود در زیر سایه رهبری به موقعیتی رسیده اند، رهبری را معصوم گونه جلوه می دهند.( بلای فرصت طلبی، ص 153) رفتارهای تند و خش امثال جواد غدیری با هم تشکیلاتی هایش فقط برای رد گم کردن بود.
آنگاه که نفوذ و نفوذی را در حد، یک روزنامه نگار، یک منتقد بی پناه، یا یک جوان غافل، یا محیط زیستی و من و… تنزل داده شود، نفوذی های اصلی وخائنین واقعی پشت شعارهای پرطمطراق و سینه چاک، خود را پنهان می کنند و با خیالی راحت به خوشخدمتی و خیانت به میهن عزیز ایران می پردازند.
پیامدها ی رفتار امثال غدیری های نفوذی:
1- ترسیم چهره¬ی خشن و بی منطق از اسلام
2- معرفی نظام جمهوری اسلامی به عنوان حکومتی سرکوبگر
3- اجرای مطامع خود، زیر لوای دفاع از نظام
4- ضربه زدن به منافع ملی و…
و این حکایت همچنان باقیست…