طی چند روز اخیر برخی مسئولان با هشتگ #فرزندت_کجاست از وضعیت و دارایی فرزندانشون صحبت کردن. گفتههاشون به شکلیه که باید بگم هموطن! دستانی که کمک میکنند مقدستر از لبهایی هستند که دعا میکنند؛ تو رو خدا به داد این عزیزان برسید! در همین راستا ما به همراه تیم شاهین صمدپور سری زدیم به یکی از این آقازادهها. خونهشون تو یکی از محلههای اعیانی شمال شهر بود. یک کاخ مجلل که البته خونه آقازاده، خونه سرایداری گوشه باغ بود. بله آقازاده اونجا سرایداری میکرد. با چند بار اِهِن اِهِن گفتن وارد اتاقک سرایداری شدیم. آقازاده روی یه فرش مندرس نشسته بود و گلهای قالی رو با مدادرنگیهاش رنگ میکرد:
شاهین: عموجون شما مگه دفترنقاشی نداری؟
آقازاده: نه. بابامون گفته فعلا رو این قالی ابریشمیها نقاشی کن تا برات یه دفتر نقاشی بخرم.
شاهین: خب پدر بزرگوارت الان کجاست؟
آقازاده: بابامون بعد اداره میره تو محلهها ضایعات میخره تا خرج خواهر دانشجومون در بیاد.
شاهین: باریکلا. پس خواهرتون دانشجوئه.
آقازاده: بله، رتبهاش تک رقمی شد ولی چون آقازاده بود رتبهاش رو کردن نودهزار.
شاهین: قبول شد اونوقت؟
آقازاده: بله تو دبیرستان محلهمون دانشجوئه
من: 😐
شاهین: خب عموجون از وضعیت خورد و خوراکتون برامون بگو.
آقازاده: ظهرها آبگوشت میخوریم، شبها گوشت خالی.
شاهین [با لبخند]: خب ماشالا پس هر دو وعده رو گوشتی میزنید.
آقازاده: نه گوشت آبگوشت ظهر رو جدا میکنیم، همون رو شب میخوریم.
شاهین [با لبخند]: خب به هرحال یه وعده گوشت اونم هر روز خیلیه.
آقازاده: نه آخه به آبگوشتمون گوشت نمیزنیم فقط آبه و نخود!
من: 😐
[آقازاده با غمی در چشمانش چنباتمه به پشتی تکیه میدهد]
شاهین: عموجون الان کاری، کاسبیای چیزی داری؟
آقازاده: خیر متاسفانه بیکارم.
شاهین [با بغض]: پس درآمدی هم از خودت نداری.
آقازاده: چرا، حقوق بیکاری میگیرم.
شاهین: مگه ایرانم حقوق بیکاری میدن؟
آقازاده: ایران رو نمیدونم ولی اینجا میدن.
شاهین: اینجا مگه ایران نیست؟
آقازاده: نه اینجا مال بابامونه. بابامون با دستهای پینهبستهاش زحمت کشیده اینجا رو خریده.
شاهین [با بغض]: آخی… عموجون میگم الان چه آرزویی داری؟
آقازاده: یه بنز اسباببازی داشته باشم.
شاهین [با زاری]: عموجووون. قربون دل مهربون و سادهات برم. خب حالا که داری با اون قلب خوشگلت دعا میکنی، چرا واقعیاش رو آرزو نمیکنی؟
آقازاده: چون واقعیاش رو دارم.
من: 😐
شاهین: VV VV VV [شاهین و تیمش در حال پرواز به سمت افقهای دور]
محمدامین فرشادمهر | بی قانون