نگام، علم و تکنولوژی – در برخورد نزدیک از نوع چهارم، ماجرا به کلی فرق میکند؛ چرا که سرنشینان یوفو، انسانها را میربایند و در مواردی، به انجام آزمایشهایی عجیب روی آن ها دست میزنند. ریشه این پدیده چه چیزی میتواند باشد؟ آیا اصلا این پدیده حقیقت فیزیکی دارد؟ آیا موجودات فضایی انسان ها را ربوده و روی آن ها آزمایشات عجیب و غریب انجام میدهند؟ در این مقاله تلاش میکنیم این ادعاها را از جنبههای مختلف مورد بررسی قرار دهیم.
یوفوها همیشه تنها نقطههایی نورانی در دوردست نیستند. در برخی گزارشهای ادعایی، آنها بسیار نزدیکتر از آنچه تصور میشود، توصیف شدهاند. در طول سالها ادعاهایی برخورد باموجودات فضایی در چند گروه مجزا طبقهبندی شده است. در برخورد نزدیک از نوع اول، یک جسم پرندهی ناشناس مشاهده و بدون هیچ اتفاق دیگری از محل دور میشود. در برخورد نزدیک از نوع دوم، جسم پرندهی ناشناس اثری فیزیکی مانند ردی بر زمین، گیاهان یا اجسام بر جای می گذارد. در برخورد نزدیک از نوع سوم سرنشینان موجودات فضایی از آن خارج میشوند و با شاهدان ارتباط برقرار میکنند،
با این که اثری از این پدیده در تحقیقات (چارلز فورت) وجود ندارد، با این حال در میان محققان امروزی، برخورد نزدیک از نوع چهارم به عنوان یکی از زیرشاخههای یوفولوژی به طور گستردهای مورد بحث و مطالعه قرار گرفته است. این پدیده همچون دیگر پدیدههای پارانرمال، در مواردی از حیطهی تحقیقاتی خارج شده و صحبت دربارهی آن، به داستانهای محلی و شایعات کشیده شده است. به همین دلیل جاهلان و زودباوران، آن چنان به این گزارشها شاخ و برگ دادهاند که گاهی دست یابی به حقیقت ماجرا بسیار مشکل میشود. در تصور این افراد، فرازمینی هایی که مرتکب این ربایشها میشوند، موجوداتی چندشناک و سبز یا خاکستری رنگ با سرهایی بسیار بزرگ و چشمان درشت سیاه هستند و هیچ قصدی به جز آزار ربوده شدگان ندارند.
البته محققان مطلعتر، میدانند که ربایش توسط بیگانگان، پدیدهای بسیار کمیابتر، نامحسوستر و متنوعتر از این حرفاست. از آنجا که دیدگاه امروزی ما نسبت به مسائل مختلف، با دیدگاه پنجاه سال یا 25 سال قبلمان بسیار متفاوت است، بیایید پیش از آن که در مورد ماهیت این پدیده قضاوت کنیم، نگاهی به یکی از پروندههای قدیمی در این باره داشته باشیم. در دههی 1950، بیشتر گزارشهای مشاهده یوفوها، شامل نورها یا اجسام غیرعادی در آسمان میشد. همین طور افرادی بودند که ادعا داشتند با سرنشینان این یوفوها، که معمولا خردمند و مهربان معرفی میشدند در ارتباطاند. اما یک زوج جوان با نامهای «بتی» و «بارنی هیل» ادعا کردند که در 19 سپتامبر 1961، در کوه هایوایت واقع در نیوهمپشایر توسط یک یوفو ربوده شدهاند.
البته پیش از آنها آنتونیوویاس بواس ادعا کردهاند که این تجربه را در 16 اکتبر 1957، هنگام شخمزدن مزرعه خانوادگیشان در نزدیکی سائو فرانسیسکودسایس در برزیل از سر گذرانده است. اینجا با یک مشکل تاریخنگارانه روبهرو میشویم؛ این که با کمی تحقیق میبینیم چنین تجربیاتی بسیار قدیمیتر از آنچه فکر میکنیم هستند و حتی نمونههایی از آن را در دههی 1930 ثبت شده است. برخی از این گزارشهای ادعایی مربوط به مناطقی است که شاید به نظرتان عجیب بیاید؛ مالت، قزاقستان، یونان و رومانی. متاسفانه این ادعاها سالها بعد از تاریخ ادعا شده، گزارش شدهاند. بنابراین اعتبارشان به شدت کاهش یافته و ما چارهای نداریم جز این که داستانها را به ترتیب زمان گزارششان بررسی کنیم و نه زمان حادثه.یعنی باید داستان خانوادهی هیل را پیش از از داستان بواس در نظر بگیریم. این نوع برخورد به نحو عجیبی نقش محوری در درک کلی ما از این پدیده خواهد داشت، چرا که بسیاری از محققان دیگر نیز داستان خانوادهی هیل را به عنوان نقطهی شروع این پدیده در نظر گرفته و میگیرند.
تجربهی این دو نفر باها و بارها، توسط افراد مختلف بازگو شده، اما در این جا دوباره نگاهی به آن میاندازیم. بارنی و بتی در راه بازگشت از کاندا به خانهی خود در پورتس موث نیوهمپشایر بودند. حدود ساعت یک بعد از نیمه شب، آنها به جادهی شماره سه در نزدیکی گروتون رسیده بودند که بتی چیزی را که تصور میکرد یک یوفو است، دید. به نظر میرسید یوفو در حال تعقیب آنهاست. آنها در منطقهی ایندین هدریزورت اتومبیل خود را متوقف کردند چند لحظه بعد یوفو که به بزرگی یک هواپیمای چهار موتوره بود، تا ارتفاع حدود 30 متر پایین آمد. بارنی از پشت فرمان پیاده شد و با یک دوربین دوچشمی به او نگاه کرد. او سرنشینان یوفو را با کلاههایی سیاه رنگ و لباسهایی سیاه و براق شبیه به نازیها در پشت پنجرهها دید. یکی از آنها که به نظرش رهبر بقیه بود، به او خیره شده بود. بارنی به عقب پرتاپ شد و فریاد زد: خدای من میخوان ما رو بگیرن! آنها سوار اتوموبیل شده و به راه افتادند اما صدایی مثل بیپ از پشت ماشین به گوش میرسید در این لحطه خاطرات آگاهانهی آنها متوقف میشود. بارنی حس میکند باید از مسیر خارج شوند.
او ماشین را به جادهای فرعی هدایت میکند تا به نقطهای از جاده میرسند که توسط شش نفر بسته شده است. موتور اتوموبیل از کار میافتد. این افراد شبه انسان که حدود یک متر و چهل سانتی متر قد داشتند بارنی بیهوش را کشانکشان و از طریق یک سطح شیبدار، به داخل یوفو میبرند. بتی هم در حال آگاهانه به داخل سفینه پا میگذارد که یک از موجودات فضایی به او توضیح میدهد قصدشان تنها چند آزمایش ساده است. این زوج به اتاقهای متفاوتی برده شده و روی تختهایی خوابانده شدند. موجودات فضایی نمونههایی از پوست، مو و ناخن بتی برداشتند و دستگاهی را برای آزمایش سیستم عصبیاش به بدن او متصل کردند. آنها سپس سوزنی نازک را در شکم او فرو بردند و ظاهرا قصد داشتند تا از باردار بودن او اطلاع پیدا کنند. بتی در حفره شکمیاش دردی شدید را حس کرد، اما رهبر موجودات فضایی با گذاشتن دست روی چشمانش، درد او را تسکین داد. بتی سپس ازاین رهبر میخواهد تا یادگاریای به او بدهد تا بتواند تجربهاش را ثابت کند. رهبر به بتی میگوید میتواند کتابی را که در اتاق بوده با خود ببرد. پس از بحث رهبر با همکارانش، او مجبور میشود دوباره کتاب را به آنها پس دهد و حافظهاش هم پاک میشود.
آن ها از بتی خواستند تا دربارهی دندانهای مصنوعی بارنی توضیح دهد. ظاهرا بیگانه ها نسبت به رنگ زرد یا مفهوم زمان هیچ درکی نداشتند. با این حال به بتی گفته بودند بارنی یک دقیقه بعد به او ملحق خواهد شد. بتی از آنها میپرسد از کجا آمدهاند؟ در پاسخ، نقشهای پیش رویش قرار میگیرد که در آن چند ستاره با خطوطی به هم وصل شدهاند. به او میگویند که این خطوط مسیرهایی تجاری هستند، اما حرفی از نام سیاره یا محل زندگی خود نمیزنند. بارنی هم ادعا میکند از اون نمونهی بزاق گرفتهاند و چند آزمایش دیگر هم رویش انجام شده است.
سپس او را نزد بتی برده و آنها را به سمت اتوموبیلشان هدایت کرده اند. این زوج، پرواز و دور شدن یوفو را تماشا میکنند و بعد سوار ماشین میشوند. آنها بعد از بازگشت به جادهی شمارهی سه چند صدای بیپ دیگر میشنوند و آگاهی خود را باز مییابند. بانی و بتی حوادث طی این مدت زمان ناخودآگاهی را چند سال بعد حین هیپنوتیزم به یاد میآورند. آنها ساعت پنج صبح به شهر محل خود رسیدند یعنی دو ساعت دیرتر از انچه تصور میکردند.
اما ادعای آنتونیوویلاسبواس به کلی با داستان قبلی فرق دارد. او با تقلا تلاش کرده بود از نردبانی انعطاف پذیر بالا برود. سپس خود را در فضایی مربعی و کوچک دید که دیوارهای فلزیاش با نور درخشانی روشن شده بودند. پنج موجود کوچک اندام در اتاق حضور داشتند که لباسهایی سرتاسری، ضخیم و نرم با راهراههایی خاکستری پوشیده بودند. آنها کلاهخودهای بزرگی به سر کرده بودند که با نواهایی فلزی محکم شده بودند. از این کلاهخودها، دو لوله به درون لباس و تا زیر بغلشان ادامه پیدا کرده و یک لوله هم به پشت آنها متصل بود.
کفشهایشان کفهای ضخیمی داشت و ظاهرا به لباسهایشان وصل شده بود. دستکشهای آنها هم همین وضعیت را داشتند. ویاسبواس تنها میتوانست چشمهای ریز آبی رنگی را از میان حفرههای روی کلاهخود ببیند. او ادعا کرده بود زبان آنها با هر آنچه تا آن زمان شنیده بود تقاوت دارد. آنها پالسهای کوتاه و صداهای عجیب دیگری از این دست تولید میکردند که نه قابل فهم بود و نه گوش خراش. بعضی از این صداها، ترکیبی از اصوات مختلف در یک زمان بودند. این موجودات فضایی برخلاف داستانهای هیلها، از طریق تله پاتی با ویاسبواس ارتباط برقرار میکردند.
موجودات فضایی ، لباس های او را از تنش درآورده و پوست او را با مایعی میپوشاندند. سپس در اتاق دیگری که چند صندلی و یک کاناپه داشت، او را نزدیک نوعی جام میبرند که ظاهرا برای کشیدن خون افراد طراحی شده بود. بعد ویلاسبواس تنها گذاشته میشود، بویی اتاق را فرا میگیرد و او بالا میآورد. بعد از پوشیدن لباسهایش او را در بخشهای مختلف سفینه میگردانند و در نهایت بدون اینکه موفق شود وسیلهای از سفینه را به یادگار بردارد از نردبان پایین برده و به سوی اتوموبیلش هدایت میشود بعد یوفو، مانند یک گلوله به آسمان شلیک میشود. ویاس بواس به مدت چهار ساعت و 15 دقیقه داخل سفینه بود و بدون هیچ فرآیند خاصی کل ماجرای خود را گزارش داد.