پوران ناظمی
دنیا چقدر کوچک میشود
وقتی در پایان یک روز پرتلاش
با احساس رضایت و شادی
می نشینی تا به لبخندهایی که هدیه دادی، به واژه هایی که بر لب آوردی…. تا بر دل بنشانی فکر کنی
می نشینی تا سرخوشانه با خود بگویی هنوز
هم میتوانم …
و
میتوانیم ….
“هم میهن” باشیم
مهربان و سخاوتمند
باهم بخندیم ولذت،ببریم
میخواهی عمارتهایی را توصیف کنی که بدست پدرانمان چنان مستحکم وامن وزیبا بنا شدند که قرنهاست در دل کویر خودنمایی میکنند ، میخواهی تا آنانکه نبودند نیز شریک شادی و احساس افتخار باشند
می نشینی تا بنویسی
نوروز خجسته ….
سفر بخیر
به میراث ارزشمند ملی و باستانی توجه کنید تا به آنچه داریم
و آنچه بودیم افتخار کنید …
ناگهان در میان بارش اینهمه احساس لطیف چشمت به صفحه تلفن خیره میشود
در یک لحظه تمام آنچه بودی
به نوعی از “خود بیزاری” وشرمساری” بدل میشود
وقتی می فهمی
درست در همان لحظاتی که لبخند میزدی
و تلاش میکردی به میهمانان نوروزی شادی، عیدی’ بدهی
در گوشه ای دیگر خشم طبیعت لبخند هم میهنانت را میدزدید
درست وقتی آب انبار را در کویر نشان میدادم،ومیگفتم ایرانیان سختکوش چگونه آب را پاسداری میکردند
چگونه چنین عمارت های میساختند که قرنها از گزند سیل و زلزله و طوفان در امان مانده است
وقتی از مهندسی شگفت آور پیشینیان می گفتی
در شهری نه چندان دور از این جا
مردمت قربانی نداشتن دانش و علم میشدند ..و
مردم دنیا شگفت زده
نمیدانند کدام را باور کند
ایرانیان گذشته یا ایرانیان امروز
طبیعتی که هزاران سال اسیر و رام دست نیاکان ما بود
امروز چنین عاصی و خشمگین گشته که
هزاران سال همراهی و دوستی با پدران را فراموش میکند و بر فرزندان می تازد
آب ، آب ، آب
باران باران باران
تمام آنچه که سالهاست دعا میکردیم بیاید
و امروز ارزو میکردیم کاش نمی امد
کاش برود …
ما …ما همگی ایرانیان
اثبات کردیم فرزندانی شایسته و سزاوار نبودیم
ما فرزندانی نااهل وبیفکر بودیم
که تمام میراث عظیم پدرانمان را که هزاران سال برای داشتنش زحمت کشیدند را در قمار کثیف بی تفاوتی باختیم و بر سر مرگ و نیستی خودمان شرط بندی کردیم
یک لحظه تصور میکنم
به سختی تصور میکنم
خانواده ای که نوروز را در شیراز زیبا جشن گرفته
در میان آبِ کف بر لبِ خروشان
فریادهای نوروزتان خجسته گم میشود و
در میان عربده مستانه اش ناله های تضرع به جایی نمی رسد .
همه ما ….
همه در مرگ هم میهنانمان مسولیم
از دولت ها و مسولینی
که ندانسته آمدند
و نفهمیده رفتند
تا ملتی که نفهمیده قبول کردند
و دانسته سکوت کردند
ما همه دیدیم ایران غارت میشود …
دیدیم عهدنامه هزاران ساله دوستی با طبیعت بدست نااهلان به بی تفاوتی و دشمنی تبدیل میشد
و سکوت کردیم ..
ما فرزندان نالایقی هستیم که نه تنها همت ادامه راه پدرانمان را نداریم بلکه جسارت دفاع از،حریم میراث آنها و حق خودمان را هم نداریم
تا وقتی لبخند میزنیم و تلاش میکنیم
با نگاه کردن بر آثار بجا مانده از گذشته برای امروز افتخار و برای فردا اعتبار کسب کنیم
هر روز بدتر از دیروز خواهیم شد
سکوت خیانت است
خائن نباشیم